گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مطلع سعدین و مجمع بحرین
جلد سوم
ذكر مخالفت میرزا عمر بهادر این میرزا میرانشاه گوركان‌





چون میرزا عمر بهادر در مازندران متمكن شد و نوكران را اقطاع تعیین فرمود و غلبه تمام پیش او جمع آمدند و لشكری به جانب ملك ری فرستاده دو هزار خانه‌وار مغول را كه با آغروق میرزا ابا بكر بودند كوچانیده به مازندران آورد و به آن جرأت داعیه تسخیر خراسان پیدا كرد و شیخ محفّچی با جمعی كه ملازم امیر شاه ملك بودند دل دگرگون كرده پیش میرزا عمر بهادر رفتند و گفتند لشكر خراسان از امیر شاه ملك آزرده است. چون سایه شما بر آن دیار افتد همه بی‌اختیار پیش شما می‌آیند. میرزا عمر حقوق رعایت حضرت خاقان سعید فراموش كرده به سخن بی‌دولتان فریب یافت و چون برق خاطف از مازندران به جانب خراسان شتافت و امیر شاه ملك در ولایت طوس، از توجه میرزا عمر آگاه شد و مسرعی چون باد پیش بندگی حضرت فرستاد. حاوی اوراق عبد الرّزاق از معتمدی شنید كه چون خبر توجه میرزا عمر به حضرت خاقان سعید رسید، مقرّبی به عرض همایون رسانید كه در آن
ص: 64
زمان كه میرزا عمر آمد گفتم كه اعتماد را نمی‌شاید. چه با پدر و برادر وفا نكرد.
مصرع
با كه وفا كرد كه با ما كند
بدان سخن التفات نفرمودید. نتیجه این داد. آن حضرت فرمود كه ما با او بد نكردیم و این‌كه مملكت من به او دادم، یا ملك از آن من است، چنین نیست.
مصرع
بقا بقای خدا دان و ملك ملك خدا
به هركه خواهد دهد و از هركه خواهد ستاند. تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «38» به یمن این عقیدت و حسن این نیت:
مصرع
همه ملوك و سلاطین مطیع او گشتند
القصّه آن حضرت از دار السلطنه هرات هژدهم شوال به سعادت و اقبال، ابروار بر خنگ‌باد سیر كوه‌پیكر سوار گشته به جلگای بادغیس درآمد و در منزل قزل‌رباط نوكر امیر مضراب آمده عرضه داشت كه پیرعلی تاز قصد ارلات كرده امیر یادگار شاه ارلات از او گریخت و به امیر مضراب پیوست. آن حضرت فرمود كه امیر مضراب با لشكرها در لب آب‌مرغاب نشنید كه حالا رایت منصور متوجه میرزا عمر است و در این ولا، مهد عالیه خان‌زاده از جانب سمرقند رسید و میرزا محمد جوكی بهادر را رسانید و حضرت خاقان سعید در فاتحه این سفر به این مسرت تفأؤل نمود و طوی بزرگ فرموده ایشان را به جانب دار السلطنه هرات فرستاد و رایات همایون عازم جام شد و در نواحی قریه بردویه هردو لشكر به‌هم رسیدند و در حال میرزا عمر به مقاومت و جدال پیش آمد و از این طرف اعلام ظفر اعلام افراخته شد و صفها راست بایستاد. جكه تواچی كه ستون قلب میرزا عمر بود قلبگاه شكافته و
______________________________
(38). سورة آل عمران 26.
ص: 65
شتافته پیش آن حضرت آمد. دیگران چون آن حال معاینه دیدند فی الحال به هرطرف پریشان گردیدند.
نظم
بی‌دردسر نیزه و آمد شد پیكان‌آن فتح كه مفتاح امان بود برآمد و به نصرت یزدانی و قوّت ربّانی ماه منجوق شاه جهان سر به عیوق افراشت و دبیر تقدیر طغرای فتح و نصرت بر علم دولت آن حضرت نگاشت و میرزا عمر چون شهباز چتر همایون را بال اقبال گشاده دید، مرغ‌صفت پای‌بست دام اضطراب گردید و پای از میدان جنگ بازكشیده عنان به دست نامرادی داد و با جمعی اندك و خوف بسیار روی به وادی فرار نهاد و این فتح روز دوشنبه تاسع ذی قعده در حوالی بردویه جام اتفاق افتاد و غنایم بسیار در قبضه اقتدار سپاه ظفر شعار آمد و حضرت خاقان سعید به صدق نیّت شكر حق تعالی به‌جای آورده اسیران را در حریم امن‌وامان مأوی داد و عرصه خراسان از آسیب ظلم و طغیان ایمن گشت و فتح‌نامه‌ها به اطراف ممالك روان شد و سواری به سرعت تمام عزیمت هرات نموده مهتر عمر تبادكانی كه پیك میرزا بایسنغر بهادر بود هم به عزم رسانیدن خبر متوجه شد و هریك را داعیه آن‌كه به یك روز به هرات آید و آن مسافت كه زیادت از سی فرسخ است به یك روز بپیماید. مهتر عمر به رباطتومان آغا كه نزدیك كوسویه است رسید. سوار را آن‌جا دید و خود را لنگ ساخته پیش او آمد و گفت مرا نیز جهت رسانیدن خبر فتح آورد و به انعام و اكرام چنان ممتاز شد كه همه عمر بی‌نیاز بود و آن حضرت میرزا الغ بیك را مجددا به حكومت خراسان و مازندران معین ساخته از جام شهزاده عالی‌مقام عازم ولایت طوس شد و رایات همایون،
مصرع
دولت و اقبال یار، فتح و ظفر رهنمون
متوجه دار السلطنه هرات گشت و در منزل امرودك، قاصدی از كرمان آمد
ص: 66
و به موقف عرض رسانید كه امیر ایدكوبرلاس را مرضی صعب طاری شده ودیعت حیات را به متقاضی اجل سپرد. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. «39»

ذكر رفتن امرا به جانب غور و آوردن میرزا عمر از طرف مرغاب‌

در این ولا، از جانب غور خبر آمد كه جمعی مفسدان با ملك صالح پسر ملك اسمعیل از هندوستان به غور آمده و محمد اسپهبد غوری كه پدران او در زمان ملوك كرت حاكم غور بوده‌اند با او یار شده و بنیاد فتنه و فساد و ظلم و بیداد كرده‌اند و عمال را كه ضابطه اموال بوده‌اند به درجه شهادت رسانیده و رعایا را به جور و تعّدی پایمال گردانیده. حضرت خاقان سعید خواست كه ركاب عالی به عزم آن طرف در حركت آورد، امرا عرضه داشتند كه كفایت این مهمات و دفع چنین جزئیات به كمین بنده این درگاه آسمان رفعت و برآورده این بارگاه رتبت حوالت باید نمود.
نظم
چه حاجت تیغ شاهی را به خون هركس آلودن‌تو بنشین و اشارت كن به چشمی و به ابرویی فرمان همایون نفاذ یافت كه امیر شیخ لقمان برلاس و امیر حسن جاندار به دفع آن حادثه قیام نمایند.
و میرزا عمر بهادر كه در صحرای بردویه جام انهزام یافت، اگرچه بی‌درع داودی نمی‌خفت و بی‌جوشن سیمابی نمی‌رفت و از شعله رمحش روشنی در دل كیوان می‌تافت و به زخم خدنگ سینه سندان می‌شكافت، عاقبت چون قضا رسید،
______________________________
(39). سورة البقرة 156.
ص: 67
از آن‌همه حزم و احتیاط هیچ فایده ندیده و در حوالی آب‌مرغاب به دست نوكران امیر مضراب گرفتار شد.
مصرع
همان‌جا درع داودی بینداخت
زخمی سنگین بر سر و بندی گران بر پای به اردوی همایون كه در منزل امرودك بود رسانیدند و حضرت خاقان سعید مرحمت فرموده محفه پادشاهانه عنایت نمود و طبیب و جراح ملازم ساخته به دار السلطنه هرات فرستاد و شاهزاده در تقوز رباط، جان شیرین به هزار حسرت داد و بیست و پنجم ذی قعده در مزار امام فخر الدّین الرّازی مدفون گشت.
مصرع
امید دراز و عمر كوته چه سود
و آن حضرت اوایل ذی حجه به مستقّر دولت نزول فرمود. وصول كوكبه عیدا ضحی موافق نحر اعدا اتفاق افتاد و منتصف ماه عرصه بادغیس به نور ظهور موكب منصور آراسته شد و آن‌جا بر رای انور عرضه داشتند كه امرا كه به جانب غور رفته‌اند به موقف عرض می‌رسانند كه یاغی گروه انبوه است و مودود گرمسیری در صدد مدد ایشان. بنابر احتیاط، نزدیك نرفتیم تا به هرچه فرمان شود عمل نماییم.
آن حضرت از ییلاق كیتو، امیر جهان ملك و امیر سید احمد ترخان و امیر فرمان شیخ را روان فرمود و امرا به‌هم پیوسته به یاغی رسیدند و حسام انتقام كشیده در یك‌دم كار ایشان را به اتمام رسانیدند و در آن دیار نگذاشتند و محمّد سپهبد گریخته ملك صالح گرفتار گشت و او را مقید به هرات آورده بهر عبرت دیگران، بر درب میدان، مصلوب شد.
بیت
بركشد دشمن ترا گردون‌لیك بر نگذراند از سردار
ص: 68
و باقی فئه جافیه را به دار البوار فرستاده امرا و سپاهیان با غنایم فراوان،
مصرع
به درگاه عالم‌پناه آمدند

ذكر واقعات ممالك آذربایجان‌

میرزا ابا بكر سال گذشته ماه شعبان در تبریز بود كه خبر آمد كه میرزا عمر و میرزا رستم آغروق او را كه در ری بود غارت كرده به اصفهان بردند. میرزا ابا بكر محمد دواتی و زین الدین قزوینی را در تبریز برای عمارت بارو گذاشته عازم اصفهان شد. محمّد دواتی دروازه‌ها و بارو و سنگ‌انداز و تیرگذارها ساخته راهها مسدود گردانید و رعایا را استمالت داده به زراعت و عمارت مشغول شدند. ناگاه خبر آمد كه امیر بسطام جاگیر عزیمت تبریز دارد و امیر شیخ ابراهیم نیز متوجه است. دواتی را طاقت مقاومت هیچكدام نبود. كسان پیش بسطام فرستاده صلح كرد و بسطام بیستم شوال به تبریز آمد و چند روز معاش پسندیده كرد و جمعی نمّام پیش امیر شیخ ابراهیم كه در بیرون تبریز نشسته بود از امیر بسطام سخنی چند رسانیدند كه به وحشت رسید. امیر شیخ ابراهیم منصور برادر بسطام را با پسرش محمد مقیّد ساخت و امیر بسطام شنیده فی الحال، غره ذی حجه به قصد آن‌كه به حرب و شبیخون كاری از پیش برد، از شهر بیرون آمده و جمعی او را مانع شده به طرف سر او رفت و محمد دواتی و شیخ قصاب و خواجه شیخ محمد كججی و خواجه محمد دمشقی و خواجه زین العابدین قزوینی را با خود برده به پیشكین رسید و در ییلاق قشقا، بر كوهی بلند در مرغزار فرود آمد و شیخ قصّاب و قاسم انكوتی كه قراول بودند از احشام كه امیر شیخ ابراهیم می‌برد، چند خانه و چیزی مواشی بازگردانیدند. امیر بسطام چون دانست كه امیر شیخ ابراهیم عازم تبریز است تبریزیان را اجازت داده به طرف اردبیل رفت و محمد دمشقی و زین الدّین قزوینی به بغداد افتادند و محمد دواتی و كججی هفتم ذی حجه به قیتول امیر شیخ ابراهیم رسیدند و فی الحال ایشان را مقیّد ساخته مال خطیر حواله داشت و آخر ماه به تبریز آمد و چند روز به عشرت گذرانید و
ص: 69
از آن‌جا به اوجان رفت. در این اثنا خبر آمدن سلطان احمد شنید. فرمود كه مدتها ما را با این خاندان مبارك طریقه اخلاص مسلوك است. چون عرصه ملك خالی بود و رعایا از طمع هركس در زحمت آمدیم و محافظت كردیم. اكنون كه خداوند خانه تشریف آورد ما به خانه خود رویم. از اوجان كوچ كرده منصور جاگیر و پسرش را كه مقیّد داشت گذاشته پیش امیر بسطام فرستاد و عازم شروانات شد و سلطان احمد، اواسط محرّم، به دار الملك تبریز آمد و مجموع اكابر آذربایجان و تبریزیان شادمانی نموده شهر را آیین بستند و عهد قدیم تازه كردند و شیخ علی اویرات و محمد سارو تركمان پیش سلطان احمد آمده اسبها كشیدند. سلطان گفت.
بیت
به جا آوریدند حق نمك‌به كام شما باد چرخ‌فلك خواجه محمد كججی و امیر جعفر و خواجه مسعود شاه و خواجه زین الدین قزوینی را دیوان ساخت و بازگیرانیده اموال ستاند و دیگربار تربیت فرموده بر سر كار آورد و در این ولا خبر آمد كه میرزا میرانشاه و میرزا ابا بكر در محاربه اصفهان مظفر شده و بازگشته عازم تبریزند. سلطان احمد متوهم شده با غلبه تمام متوجه اوجان شد و با امرا مشورت كرده مصلحت عزیمت جانب بغداد دیدند. سلطان روان گشته لشكریان آذربایجان پریشان شدند.
میرزا ابا بكر هشتم ربیع الأول به تبریز آمد و به سبب طاعون به شهر درنیامده به شنب غازان نزول فرمود و از آن‌جا به طرف نخجوان رفته [كس] به طرف ملك عزّ الدین به كردستان فرستاد و ملك آمده در باب قرایوسف سخن گفتند و بر محاربه قرار یافت و هردو سپاه رزمخواه نزدیك یكدیگر رسیده آب ارس میان فریقین حایل بود. غرّه جمادی الأولی دلیران طرفین تیر را سفیر ساخته سئوال و جوابی داشتند. روز دیگر میرزا ابا بكر از آب گذشت و صفها راست كرده به محاربه مشغول گشت.
ص: 70
نظم
ابا بكر با لشكری بی‌شماردرآمد به هیجا چو اسفندیار
دلاور قرایوسف پهلوان‌به میدان درآمد چو رستم روان میرزا ابا بكر جنگهای مردانه كرد. امّا لشكر او روگردان شده جمعی گرفتار گشتند و میرزا ابا بكر نیز برگشته به مرند آمده تبریز را غارت فرمود و لشكریان او در هیچ یمین یسار نگذاشتند و فقرا و مساكین اماكن و مساكن را وداع كرده بسیاری به شكنجه هلاك شدند و شیخ قصاب دو نوكر امیر مزید بكنه را كه چند اول بودند به قتل آورد و دیگران ترك تالان كرده گریختند و شیخ قصاب در صحرا آتش بسیار افروخت و میرزا به گمان آمدن تركمان كوچ كرد و شیخ قصاب در عقب تا سعیدآباد آمد و میرزا ابا بكر به سلطانیه رفته قلعه را محكم كرد و آن زمستان در ملك ری گذرانید.

ذكر عصیان بیان قوچین و قتل او و باقی قضایا

میرزا ابا بكر در ری شنید كه بیان قوچین در قلعه شهریار یاغی شده است و پیش میرزا عمر به مازندران فرستاده كه برادرت از لشكر تركمان روگردان و خراب و ضعیف در قزوین غافل نشسته جمعی پیش من فرست تا به سر او رویم. میرزا ابا بكر آگاه شده شیرین بیك را در قزوین گذاشته عازم شهریار شد و قلعه را محاصره نمود و امیر بیان جنگهای سخت كرد و لشكریان میرزا ابا بكر مردانه پیش رفته فصیل را گرفتند و اهل قلعه را دل و دست از كار رفت و امان طلبیده قلعه را تسلیم كردند.
میرزا ابا بكر قلعه را به علی صدیق سپرده امیر بیان و كسان او را به یاسا رسانید و در وقتی كه میرزا ابا بكر قلعه را محاصره داشت میرزا عمر لشكری از مازندران به ری فرستاد تا به سر آغروق میرزا ابا بكر رفته دو هزار خانه‌وار مغول به جانب استراباد راندند چنانچه شرح داده آمد و میرزا ابا بكر به ساوه رفته مال امان بر رعایا حواله كرد و امرا
ص: 71
به جانب كردستان روان ساخته اموال بسیار آوردند و خود به طرف درگزین و همدان روان شد.
در این اثنا، عمر كتوك به سمع میرزا ابا بكر رسانید كه جمعی امرا اتفاق كرده‌اند كه میرزا ابا بكر را از میان برداشته میرزا میرانشاه را تقویت كنیم و سلطانیه و قزوین تالان كرده به خراسان رویم. میرزا ابا بكر عمر كتوك را گفت كه قطعا این سخن با كس مگوی كه من هم شنیده‌ام و امرا توكل ارس‌بوقا و امیر حسین برلاس و اسمعیل اتكه را طلبیده همه را گرفت و تعلقات ایشان را به علی صدیق سپرد و خواست كه نوشیروان برلاس و خواجه بردی را نیز بگیرد. ایشان خبر یافته گریخته بودند. این جماعت را كه گرفته بود حاضر ساخته احوال پرسید. توكل ارس‌بوقا گفت ما را اسمعیل اتكه بر این داشت گفت كه را به‌جای من تعیین می‌كردید.
گفتند میرزا امیرانشاه را. گفت او خبر داشت. گفتند نه. همه را به قتل رسانید و سر هریك به ولایتی فرستاد و پدر را بند فرمود و قتلق خواجه و یساول و عمر كتوك را كه این خبر رسانیده بودند هریك را كمر مرصع كه خراج مملكتی بود عنایت فرمود و از امرای پدر هركه را از این قضیه خبر بود به قتل رسانید و از سرزمین درگزین به قرون‌ارغون رفت.
مصرع
چند روزی به كام دل گذراند

ذكر مخالفت كه میان فرزندان میرزا عمر شیخ واقع شد

میرزا اسكندر خبر وفات امیر ایدكو شنیده در مملكت كرمان طمع كرده و ایلچی به شیراز فرستاده میرزا پیرمحمد را استدعا نمود و پیش از آمدن جواب شیراز متوجه شده به رفسنجان رسید. مردم آن‌جا به امید مدد كرمان محاربه كرده چون از طرف كرمان مایوس شدند، امان طلبیدند. میرزا اسكندر از گناه ایشان گذشته كسی را نیازرد و به كوبنان آمده داروغه آن‌جا گریخته بود. بر آن‌جا نیز مسلط شد و در قلعه رفسنجان و كوبنان معتمدان گذاشته عازم یزد شد و پسر امیر ایدكو صاحب سلطان با
ص: 72
غلبه تمام به كوبنان آمد و میرزا اسكندر غنایمی كه گرفته بود به یزد فرستاده از سه فرسخی كوبنان بازگشت و در برابر لشكر كرمان ساعتی ایستاده آخر روز به كوبنان درآمد. لشكر كرمان با آن‌كه بسیار بودند هم در شب به جانب كرمان عود نمودند و قراولان اسكندری فرسنگی در پی رفته كسی ندیدند و میرزا اسكندر عازم یزد شد و بعد ازو، كرمانیان رفسنجان و كوبنان از گماشتگان میرزا اسكندر انتزاع نمودند.
و در این سال میان فرزندان عمر شیخ به سعایت مفسدان و خباثت حاسدان اراقم وحشت در جنبش آمد و آتش فتنه اشتعال یافته به آن رسید كه میرزا پیرمحمد فرمود كه میرزا اسكندر را بند كردند و یزد را به معتمدی سپرده خزاین آن را نقل شیراز كرد و داروغگان مواضع و سرحدها پیش میرزا پیرمحمد آمدند. غیر عمر قورچی كه داروغه نایین بود ابا نمود و میرزا پیرمحمد عازم اصفهان شد و از راه فیروزان درآمده به شكستن بندها و تخریب عمارات و تضییع زراعات فرمان داد و چون میرزا رستم صاحب فراش بود و كسی به چنگ پیش نیامد میرزا پیرمحمد از نزدیك اصفهان بازگشته به شیراز آمد و برای خان‌زاده یراق راه حج فرمود و میرزا اسكندر را مقیّد به خراسان فرستاد و او در چارده فرسخی طبس بند گسیخته از راه بیابان به نایین اصفهان آمد و میرزا رستم رسیدن او فوزی عظیم دانسته او را به تعظیم تمام به اصفهان آورد و میرزا پیرمحمد از استماع اتفاق ایشان متوهّم شده نوكران میرزا اسكندر را كه در شیراز بودند بند فرمود و میرزا اسكندر باعث شده به اتفاق میرزا رستم متوجه شیراز گشتند.
میرزا پیرمحمد فرمود كه از سرحد بند عضد تا دامن قلعه ماران كنار رودخانه را كه محل گذار است نگاه دارند و تیمور خواجه را به رسم منغلای به دره تنگ فاروق فرستاد و میرزا اسكندر به مشهد مادر سلیمان علیه السّلام رسیده به قریه گمهر رفت و در این حال، تیمور خواجه از طرف مخالف آن‌جا رسید و آن زمین چنان هموار است كه اگر گنجشكی حركت كند می‌نماید. میرزا اسكندر بی‌التفاتانه بر ایشان
ص: 73
تاخت و همه را پریشان ساخت و تیمور خواجه مضیقی همچو تنگ فاروق گذاشته و از آب گذشته به قول خود ملحق شد. میرزا پیرمحمد دانست كه این جرأت اسكندری است. بعد از مشورت جمیع تومانات و قشونات كنار آب گرفته گذارها نگاه می‌داشتند. میرزا اسكندر از تنگ فاروق گذشته به قصبه كناره آمده و میرزا رستم با لشكر قول رسیده از گرفتن گذرها متحیر ماند و روز به آخر آمده ابری تاریك درهم پیچید. میرزا اسكندر گفت اگر امشب باران آید و فردا آب بزرگ شود گذار دشوار است به هرطریق امشب از آب می‌باید گذشت. بر این قرار، جمعی را در گذار كنگری كه مشهورترین گذرهاست در برابر لشكر فارس بازداشته نقاره می‌زدند و میرزا اسكندر از گذار جشنیان بر آب زده چون باد گذشت و مستحفظان باقی گذرها این خبر شنیده و گذرها گذاشته همه گریختند. میرزا پیرمحمد باوجود چنین گناهی بزرگ چون محل نازك بود از مستحفظان بازخواست نكرده عازم شیراز شد و باد و باران چنان قوی شد كه گویی فزع اكبر بود یا طوفان دیگر روی نمود. هردو لشكر متعاقب یكدیگر نماز شام به شهر رسیدند. میرزا رستم در برابر دروازه سلم لشكرگاه زده به سبب لای به دامن كوه رفت و مدت محاصره به چهل روز كشید و اكثر ایام صبح تا شام جنگ و جدال و حرب و قتال بود و چون فتح میسر نمی‌شد اصفهانیان مصلحت چنان دیدند كه گرمسیرات شیراز را فروپیچیده و احشام ولایات را درنوردیده از خرابی هیچ دقیقه فرونگذارند و گرگین لاری با ایشان بود. اصفهانیان ولایات و گرمسیرات غارت و تاراج كرده و غنیمت بسیار گرفته عازم اصفهان شدند.

وقایع سنة عشرة و ثمانمائه ذكر توجه حضرت خاقان سعید به جانب بلخ‌

اشاره

حضرت خاقان سعید، در افتتاح این سال به دولت و اقبال جهت دفع پیرعلی تاز عازم بلخ شده سپاه ظفرپناه در حركت آمده نوزدهم محرم از ییلاق
ص: 74
بادغیس توجه نمود تا لنگر شیخ‌زاده بایزید عنان كمیت جهان‌پیمای بازنكشید و اوایل صفر، همای رایت سلطانی، سایه میمون بر خطه اندخود انداخت و آن بلده را از بیداد فئه جافیه ایمن ساخت و پیرعلی تاز جرأت نموده تا پل خطب پیش آمد و سر پل گرفته بنشست و موكب همایون به منزل دوكه رسیده از طرف بلخ، دانه خواجه قوچین و بعضی نوكران میرزا پیرمحمد آمده عرضه داشتند كه چون پیرعلی تاز از توجه رایات ظفرآیات خبر یافت روی از میدان ستیز تافته به بیابان گریز شتافت. آن حضرت میرزا سید احمد و امیر یادگار شاه و امیر نوشیروان و امیر حسن صوفی و امیر چهارشنبه و امیر جهان ملك را در عقب او فرستاد و امرا به او رسیده پیرعلی با معدودی بیرون رفت و احمال و اثقال او به دست لشكر منصور افتاد و از آنها كه با او بودند هركه را سعادت مساعدت نمود به اردوی همایون رسیده امان طلبید و چنانچه از مكارم اخلاق آن حضرت معتاد بود همه را خلعت امان كرامت فرمود و بیستم ماه صفر به اقبقر بلخ منزل همایون شد و به مسامع جلال رسید كه جمعی از حشم خلم متوجه ختلانند. آن حضرت امیر حسن جاندار را در عقب ایشان روان ساخته و او همه را تاخته متفرق گردانید و چون شهر بلخ را غبار موكب همایون معطر ساخت و همای چتر سلطانی سایه بر آن ولایت انداخت، امرا كه در عقب پیرعلی تاز رفته بودند او را از ولایت بیرون كرده
مصرع
با فتح و ظفر معاودت فرمودند
و سلطان محمود ولد امیر كیخسرو حاكم ختلان و خواجه علی پسر امیر الجایتو حاكم سالی سرای پیشكشها فرستاده وظیفه خدمتكاری به‌جای آوردند. حضرت خاقان سعید امیر قناشیرین را به سمرقند روان كرد و از آن طرف امیر اللّه‌داد و سیدی و منصور خماری به شهر ترمذ آمده بودند. و منصور به دولت ملازمت رسید. آن حضرت امیر جهان‌ملك و امیر فرمان شیخ را پیش امیر اللّه‌داد فرستاده پیغام داد كه ما با خلیل سلطان بر همان عهدیم. امرا رفته و با امیر اللّه‌داد سخن گفته بازآمدند و
ص: 75
آن حضرت امیر فرمان شیخ را پیش میرزا خلیل فرستاد كه فرزند سعادتمند بیكی كازاد اللّه عصمتها را بیاورند و میرزا خلیل سلطان مصحوب امیر قناشیرین ایلچی فرستاده شانقار و پیشكش بسیار و بیلاكات پادشاهانه روان كرد.
در این اثنا، خبر آمد كه پیرعلی‌تاز در یكه‌النگ نشسته آن حضرت امیر مضراب و امیر توكل برلاس و امیر شیخ لقمان برلاس و امیر علی بیك بكاول را نامزد آن طرف فرمود و فرمان اعلی نفاذ یافت كه قلعه هندوان بلخ كه مدت سی و نه سال بود كه حضرت صاحبقران در مبداء پادشاهی آن را خراب كرده بود معمور سازند و لشكری و رعایا چندگاه، به اهتمام تمام به عمارت آن تل خاك مشغول شده معمور ساختند و ایالت بلخ را به میرزا قیدو كه فرزند ارجمند شهزاده سعید شهید میرزا پیرمحمد بود تفویض فرمود و امیر شمس الدین اچ‌قرا و امیر توكل برلاس را كه نوكران آن حضرت بودند به میرزا قیدو داد و امیر جهان‌ملك را فرمود كه چندگاه در بلخ توقف كند كه مملكت بر میرزا قیدو قرار گیرد و موكب همایون مراجعت نموده در شبرغان نزول فرمود و در این ولا، امیر فرمان شیخ از جانب سمرقند رسیده مهد عالی بیكی‌كا را رسانید و موجب مزید مسرت آمد. آن حضرت خطه اندخود را سیورغال امیر سید احمد ترخان ساخت و رایت معاودت به صوب دار السلطنه هرات برافراخت و منتصف ربیع الآخر به مستقر دولت بازآمد.
بیت
خجسته باد به تأیید ایزد متعال‌وصول رایت حضرت به مستقر جلال و امرا كه به طلب پیرعلی تاز رفته بودند به او رسیدند و آتش قتال برافروخته پیرعلی رایت ضلال برافراخت. اما
مصرع
عاقبت جز قرار چاره ندید
رخسار امید تیره و چشم امل خیره روی به عقبه هندوكش آورد و امرا
ص: 76
مصرع
مظفر و منصور بازآمدند
و از تقدیر الهی در آن معارك، امیر علی بیك كه نوكر نیك حضرت بود سعادت شهادت یافت و فرزند او امیر عبد العلی سالها در سلك معتبران انتظام داشت و امیر جهان‌ملك نسق مهمات ولایت بلخ و ایالت میرزا قیدو نموده و اهل شر و فساد را كوچانیده و موافقان پیرعلی تاز را به یاسا رسانیده بازآمد.

ذكر عزیمت حضرت خاقان سعید به جانب مازندران كرّت ثانی‌

چون موكب همایون حضرت خاقان سعید از یورش بلخ به دار السلطنه هرات رسید، نوكر میرزا الغ بیك آمده عرضه داشت كه پیرپادشاه مردم اوباش و خسایس الناس و مردم جاونی قربانی و توكلی را جمع كرده و به مازندران آمده قلعه استراباد را محاصره دارد و شمس الدین علی جمشید قارن كه به موجب حكم كوتوال آن‌جاست در مضیق ضرر و معرض خطر است.
چون این حكایت عز استماع یافت، فرمان همایون نافذ شد كه امیر مضراب به سرحد سیستان و گرمسیر رفته قشلاق آن‌جا كند و شاهزاده نور دیده دولت و نهال باغ سلطنت ابو الفتح ابراهیم سلطان را در دار السلطنه هرات گذاشته امیر نمدك را پیش او بازداشت و موكب همایون هژدهم جمادی الآخر به منزل بشرتو فرمود و در قصبه كوسویه لشكرها را تعیین نمود كه هركس به راهی رود. نهضت حضرت خاقان سعید به راه جام و مشهد قرار گرفت و امیر حسن جاندار و امیر فیروز شاه و امیر شیخ علی حسنك و امیر عجب‌شیر به راه زاوه و محولات رفتند ولایات نصرآیات به موضع طرق مشهد مقدس رسیده امیر شاه ملك به عزّ بساطبوس فایز شد و آن حضرت شرایط قبه مقدسه منوره به‌جای آورده و استمداد نموده به رادكان «40» رفت و آن‌جا به
______________________________
(40). نسخه چاپی: رایگان.
ص: 77
عرض رسانیدند كه خراسانیان از پیرپادشاه جدا شدند و میرزا الغ بیك گوركان در قصبه خوجان شرف دستبوس یافته، آداب طوی و پیشكش به‌جای آورد و در منزل خواجه قنبر، امیر یادگار شاه ارلات و امیر شیخ لقمان برلاس و امیر علیكه كوكلتاش با لشكرهای بادغیس و سرخس و مرو و ماخان و سایر آن ولایات رسیدند و ابو مسلم پسر امیر اوچ‌قرا از طرف مازندران آمده عرضه داشت كه پیرپادشاه از آوازه سپاه ظفرپناه راه فرار پیموده به جانب رستمدار رفت و موكب همایون به تعجیل روان شده ماه رایت خورشید فراز افق صحرای استراباد طالع شد و مملكت مازندران دیگرباره مضبوط و محفوظ گشت و فتحنامه‌ها به اطراف ممالك روان داشته چوبین قوچین را به جانب سمرقند پیش میرزا خلیل سلطان ارسال فرمود و قلعه استراباد را محكم ساخته كوتوالی آن بر ابو لیث مقرّر شد و قلعه شاسمان* را عمارت نموده شیخ سلطان را به محافظت آن گذاشت و مهمّات مملكت استحكام یافته كلیات سلطنت انتظام گرفت.
بیت
نظام حال زمان و قوام كار جهان‌تمام گشت به اقبال شهریار جهان و قشلاق در مازندران یراق دیده مرتضی اعظم، امیر سید عز الدین هزاره‌جریبی به سعادت ملازمت مشرف گشت و عنایت آن حضرت كه همیشه شامل احوال سادات بود خطه دامغان را سیورغال او فرمود و مقالید امور و نواهی جمهور مملكت مازندران ضمیمه دیگر ممالك فرموده به نواب كامیاب شاهزاده عالی‌جناب میرزا الغ بیك باز گذاشت و عنان جهانگشای به صوب خراسان معطوف ساخته لشكرها را اجازت فرمود و شكاركنان از طرف سرخس درآمده تاسع ذی قعده مستقر دولت و سریر مملكت، یعنی دار السلطنه هرات از شرف پای‌بوس آن حضرت عزت و جلال و سعادت و اقبال یافت.
ص: 78

ذكر عصیان امیر جهان‌ملك و جمعی كه با او موافق بودند و مآل حال ایشان‌

امیر جهان‌ملك پسر امیر ملكت برادرزاده امیر خاری از قبیله قوچینیان بود و در زمان طفولیت حضرت خاقان سعید ملازم بود و در دقایق خدمتكاری و رقایق جانسپاری به نوعی قیام نمود كه قرین اعزاز شد و از اقران ممتاز گشت. چون سریر سلطنت عالم به وجود آن حضرت مشرّف و مكرّم شد. جهان‌ملك در میدان خدمت گوی سبقت از همگنان ربود و چون قصه امیر سید خواجه واقع شد، موچه و منصب او به جانب جهان‌ملك تفویض رفت و اوامر و نواهی او در وصل و فصل احوال و فرع و اصل اموال مطاع و مسلّم شد. از شراب قوت دولت و مستی قدرت حكومت دماغ او مخبّط گشت و سر از ربقه اطاعت و روی از قبله مطاوعت برتافت و سبب جزوی آن بود كه چون آن حضرت از مازندران لشكری به جانب سیستان مقرّر می‌فرمود و به احضار لشكرها مثال داده بود و خواجه غیاث الدین سالار كه صاحب‌دیوان ممالك بود مفردی پرداخته و دفتری ساخته می‌نمود و به نام امرا و اركان دولت دفعه‌دفعه جمع كرده به هربیضه‌ای مرغی و به هرمنی گوشت گوسفندی و به هریك من جو، ده‌من و به هرتوبره كاه خرواری بر نسخه تقریر نوشته بود و در آن سال اجناس قیمتی تمام داشت و خواجه غیاث الدین این حشویات را در دفتر خود بارز كرد و تیولات اتراك را یكی در چهار به تسعیر گرفت و همه را از خود رنجانید بلكه با اولوا الامر عاصی گردانید. فذلك این حساب به آن مفضی شد كه چون این دفتر به عرض همایون رسد و حضرت حواله دارد و مال نباشد بی‌عرضی باید كشید. جمعی نادان بر عصیان متفق گشتند و در سلخ ذی قعده، امیر جهان‌ملك با خویشان و امیر حسن جاندار با پسرش یوسف جلیل و سعادت بن تیمورتاش با برادر و بهلول بن بایان‌تیمور و سلطان بایزید عثمان و نمدك با یكدیگر عهد كردند كه قصد حضرت خاقان سعید كنند. اما چون عنایت پروردگار نگهدار آن حضرت بود شمه‌ای از آن
ص: 79
معنی معلوم فرمود دو امیر مضراب را كه از جانب سیستان آمده بود طلب داشته مخالفان دانستند كه سخنی به سمع اعلی رسیده خواستند كه به لشكری كه عازم سیستان بود ملحق شوند بدین عزیمت به طرف جرغلنك* رفتند. آن حضرت با جمعی برادران كه ملازم ركاب همایون بودند سوار شد و امیر مضراب به عاصیان رسیده جنگ سخت درپیوست و مضراب بهادر را زخمی عظیم بر رو رسیده به شهر درآوردند و آن بی‌عاقبتان از آب كاروبار گذشته آب را حصار ساختند و آن حضرت بر این طرف آب ایستاده لشكری كه نامزد سیستان بود جوق‌جوق به بندگی حضرت می‌پیوستند و جماعت عاصی هریك به طرفی جستند. سعادت بی‌سعادت را با برادرش و احمد آق‌بوقا را قشونیان امیر حسن صوفی ترخان در بادغیس گرفته آوردند و سعادت به یاسا رسیده برادرش و احمد آق‌بوقا را آزاد كردند و جهان‌ملك و نمدك را امیر چركس در ماخان گرفته مقید به جانب هرات فرستاد و در چهل‌دختران شربت فنا چشیدند.
مصرع
این است سزای هركه عصیان ورزد
و امیر حسن جاندار و پسرش یوسف جلیل از راه بیابان طبس به اصفهان پیش میرزا رستم رفتند و سلطان بایزید را در حوالی جام گرفته به شفاعت میرزا ابراهیم سلطان نجات یافت.
مصرع
عاصیان را از شفاعت هست امید نجات
انّه جواد كریم.

ذكر آمدن پیرعلی تاز به حدود بلخ و قتل او

میرزا قیدو از بلخ قاصد فرستاده عرضه داشت كه پیرعلی تاز باز مردم جمع
ص: 80
كرده و از بدخشان مدد یافته متوجه بلخ است. حضرت خاقان سعید بهادران نصرت شعار به رسم ایلغار نامزد آن طرف فرمود و لشكر منصور در حوالی بلخ به پیرعلی تاز بازخوردند و در حمله اول، پیرعلی تاز سرخود گرفته بدخشانیان به ولایت گریختند. سرداران هزاره پیرعلی مشورت كرده گفتند تا این خمیرمایه فساد در میان ما خواهد بود یاغیگری كم نخواهد شد. اتفاق نموده او را گرفتند و سر بی‌مغز او كه آرزوی گاه داشت پر كاه كرده به دار السلطنه هرات فرستادند.
قطعه
تیغت ز كلّه سر بی‌مغز دشمنان‌نسرین‌چرخ را چو همای استخوان دهد
هرسرسبك كه با تو زبان‌آوری كندایام گوشمال به گرز گران دهد و اهالی آن ولایت به بستر فراغت آسوده در دعای دوام دولت افزودند.

حكایت ممالك فارس و بلاد عراق عجم‌

میرزا پیرمحمد عزم انتقام سال مقدم مصمم گردانیده اكلكای فراوان به لشكریان داد و به یراق تمام آهنگ راه عراق و اصفهان كرد و میرزا رستم به غلبه سال مقدم مغرور شده آمدن امیر حسن جاندار و فرزندان نامدار او موجب ازدیاد غرور گشت و در آن ایام به سبب طاعون، بسیار از اهالی اصفهان فرورفتند و میرزا رستم در ییلاق گندمان خبر لشكر فارس شنیده جمعی او را به صلح دلالت كردند و از روی عجب گفت جمعی كاروانیان شیراز از برای ما تبركات می‌آورند. میرزا پیرمحمد نزدیك رسیده میرزا رستم آغروق را گذاشت و دو فرسنگ پیش رفته و موضع جنگ اختیار كرده فرود آمد و قراولان طرفین یكدیگر را دیده آن شب تا روز پاس داشتند.
علی الصباح میرزا پیرمحمد طنطنه كوس حربی ساخت و از نفیر برغو و
ص: 81
هیبت گوركا زلزله در گنبد گردون انداخت و صفوف لشكر آراسته در برانغار جلبان شاه برلاس كه رستم زمان بود و طاهر امیر سیف الدین را بازداشت و قول را به امیر سعید برلاس و شیخ محمد جوان و صدیق سپرده در جوانغار خواجه حسین شربتدار با امرای نامدار مقرّر شد و از طرف میرزا رستم در قول سلطانشاه و قاضی احمد صاعدی بود و در جوانغار صادر اغلن و میرزا اسكندر و در برانغار میرزا رستم و امیر حسن جاندار قرار یافت. چون هردو صف در برابر ایستادند، میرزا رستم تعجیل نموده بر لشكر فارس حمله كرد و بهادران طرفین و دلاوران جانبین در یكدیگر افتاده داد مردی و مردانگی دادند. عاقبت اصفهانیان رو به گریز نهادند. میرزا رستم به كاشان آمد و امیر حسن جاندار و فرزندانش و سلطانشاه و محمود آق‌بوقایی ملازم بودند. میرزا رستم ایشان را در كاشان گذاشته خود با فرزندان متوجه خراسان شد و شرح آن آید ان شاء اللّه تعالی و میرزا اسكندر نیز عزیمت خراسان نمود.
میرزا پیرمحمد چون انتقام خود كشید، فرمان فرمود كه هیچ آفریده را با كسی كار نباشد و غیر آن‌كه در روز جنگ فرود آورده‌اند متعّرض نشوند. اصفهانیان چون مژده امان شنیدند فوج‌فوج و قشون‌قشون می‌رسیدند و میرزا پیرمحمد چنان‌كه عادت پسندیده او بود همه را نوازش و تربیت فرمود و لشكر فارس چند روز در مرغزارهای شهرك و گندمان نشستند تا اولاغان فربه شدند و امیر حسن جاندار بیچاره‌وار با فرزندان از كاشان پیش میرزا محمد آمد و در همان ولا، ایلچی حضرت خاقان سعید رسید و خبر گریختن ایشان رسانید میرزا پیرمحمد مجموع را بند فرمود و محمد قبچاقی و عیسی تكاول را به بدرقه تعیین نمود و به همراه ایلچی به خراسان فرستاد. امّا چون بندیان از بلوك بر آن گذشتند، بندها شكسته و محافظان را بسته گذاشته سرخود گرفتند و میرزا پیرمحمد خاطر از معامله كاشان و جربادقان و سایر بلوكات اصفهان به لطف و عنف جمع فرموده عازم اصفهان شد و غله اصفهان با آن‌كه آفتاب به سنبله رفته بود از جهت بلای وبا نادرویده مانده بود. چون میرزا پیرمحمد قدم مبارك در شهر نهاد، از ملال و با هیچ اثر نماند و دیگرباره شهر معمور شد و
ص: 82
میرزا پیرمحمد فرمود كه دفترهای مالی و خراجی را تمام در آب شستند و اصفهان را به فرزند خود میرزا عمر شیخ داد و امیر سعید برلاس و شیخ محمد جوان و فاضل را پیش او گذاشت و ضبط مال دیوان را به خواجه مظفر الدین مسعود نطنزی رجوع فرمود و شیخ یساول را به حكومت كاشان فرستاده به شیراز معاودت فرمود و در مستقر دولت آرام یافت.

ذكر محاربه میرزا ابا بكر و امیر قرایوسف و كشته شدن معز الدین میرزا میرانشاه گوركان‌

سابقا مذكور شد كه میرزا ابا بكر چند نوكر معتبر خود را در موضع درگزین كشته به قروق‌ارغون رفت و چندگاه آن‌جا ساكن بود. ناگاه خبر آمد كه شكر اللّه جمال الدین بلغر و بردی بیك و شرفشاه طارمی اواخر ذی حجه شیخ حاجی عراقی را كشتند. میرزا ابا بكر طبل بشارت فرمود و از راه قروق‌ارغون به راه سجاس به گوزل درآمده و یك دو ماه آن‌جا بود. شكر اللّه شرف دستبوس یافت و به منصب عالی وزارت مشرف شد و در این اثنا، خبر عزیمت قرایوسف به جانب سلطانیه محقق شد.
میرزا ابا بكر درویش قوشچی را با دویست مرد جلد در سلطانیه گذاشته از جلكای ری به پای كوه دماوند رفت و تابستان آن‌جا گذرانید و امیر قرایوسف و امرای تراكمه به سلطانیه آمده یك شب آن‌جا بودند. روز دیگر سلطانیه را غارت كرده مردم او را خانه كوچ به تبریز و مراغه و اردبیل بردند. و در این ولا، سلطان معتصم پسر سلطان زین العابدین بن شاه شجاع كه دخترزاده سلطان اویس بود، از صدمت حضرت صاحبقران فرار نموده بازآمد و پناه به قرایوسف آورد و قرایوسف او را تربیت فرموده به همدان و لرستان فرستاد و خود به تبریز رفت و میرزا ابا بكر خبر مراجعت قرایوسف شنیده عازم سلطانیه شد و درین ولا، دانست كه شكر اللّه بلغر با امیر سید رضا كیا حاكم گیلانات بیعت كرد و از قزوین به رودبار رفت. میرزا ابا بكر به قزوین آمده خواجه شرف الدین خالدی و سید عز الدین را با جمعی به طلب شكر اللّه فرستاد و
ص: 83
ایشان او را ایمن ساخته به قزوین آوردند و میرزا ابا بكر مال خطیر بر او حواله كرد چنانچه به شكنجه هلاك شد و میرزا ابا بكر اواسط جمادی الأولی به سلطانیه آمده دو شب در میان به اردبیل رفت و آن نواحی را سه روز غارت كرده غنایم به آغروق رسانید و مراغه را نیز غارتیده لشكریان با عورات و اطفال بی‌رسمیها كردند و در چمچمال قشلاق فرموده لشكر به كردستان فرستاد تا غنایم بسیار آوردند و تا بهار آن‌جا به عیش گذرانید و در آن‌جا شنید كه امرای جاونی قربانی: نوروز و عبد الرحمن، با پنج هزار سوار از طرف سمرقند به راه خوارزم و مازندران به حدود ری رسیده‌اند. میرزا ابا بكر قاصد فرستاده همه را استمالت داد و ایشان در توابع درگزین به اردوی او ملحق شدند و مجموع به انعام و اكرام مخصوص گشتند و با ایشان در باب امور ملكی مشورت نموده رای بر آن قرار یافت كه عازم آذربایجان شده آن مملكت را از تركمانان مستخلص سازند و عزم تبریز كردند و از آن طرف امیر قرایوسف آگاه شده شانزدهم ذی قعده به شنب‌غازان آمده و تبارزه گرد او خندقی كندند و امیر بسطام جاگیر با برادران منصور و معصوم و پسرش اخی فرج و امیر حسین سعد و برادرش محمد تا قریب بیست هزار سوار و پیاده پیش قرایوسف جمع شدند و بیست و چهارم ذی قعده در منزل سردرود تلاقی فریقین واقع شد. میمنه و میسره و قلب و جناح آراسته از طرفین روی به حرب آوردند.
بیت
دلاور قرایوسف نامداربه هیجا درآمد چو اسفندیار امیر بسطام در میدان تاخت و دو كس را ناچیز ساخت و پیر عمر و بیرم بیك و جلال الدین خلیفه چندكس را زخم رسانیده گریزانیدند. میرزا ابا بكر از مشاهده این حال،
بیت
بغرید برسان ابر بهارچو شیری كه بیند به میدان شكار
ص: 84
تركمانان را كه پیش آمده بودند گریزانیده جلال الدین دیزك را به قتل آورده و لشكر طرفین چنان برهم تاخت كه غالب از مغلوب كسی بازنشناخت.
شعر
ز تبریز تا دامن سردرودروان گشت خوان سپاهی چو رود
ز بسیاری كشته در كارزارنبد هیچ‌كس را مجال گذار میرزا ابا بكر چون شیر گرسنه و گرگ درنده هرطرف می‌تاخت و مرد می‌انداخت و بر هرطرف حمله می‌كرد،
مصرع
اگر بر فریدون زد از پیش برد
بعد از زمانها كه در دریای قتال غوطه خورده بود چون به مقام خود بازآمد، سپاه را برهم زده دید و در میان گیرودار و اثنای كارزار قضا بساط سلطنت پادشاه معز الدین میرزا میرانشاه را درنوشت و دبیر تقدیر منشور فنا به نام او نوشت.
بیت
او نیز گذشت از این گذرگاه‌آن كیست كه نگذرد از این راه میرزا ابا بكر عزیمت هزیمت نموده به سلطانیه رفت و تركمانان غنیمت فراوان گرفتند و تركمانی سر سلطان شهید میرزا میرانشاه را پیش قرایوسف آورد.
قرایوسف قهر كرده فرمود كه گردنش زدند و سر پادشاه سعید را با بدنش به عزت تمام شسته در سرخاب دفن ساختند و بعد از مدتی شمس غوری نام در صورت درویشان استخوان او را به ماوراء النهر رسانیده در قبة الخضراء كش مدفون شد.
مصرع
كنج خاك است گنج را مسكن
صبح اگر در این واقعه جامه درید صادق است و ماه اگر در این حادثه
ص: 85
چهره خراشید محق. سحاب اگر در این غم به‌جای آب خون بارد سزاست و دریا اگر در این ماتم كف بر سر آرد روا. آفتاب را مهر نشاید خواند كه بعد از او برافروخت و شفق را مشفق نباید گفت كه دلش بر او نسوخت و امیر قرایوسف می‌گفت كه اگر او را زنده پیش من می‌آوردند به واجبی رعایت او می‌كردم. و قرایوسف بر این فتح نامدار سجده شكر حضرت پروردگار به‌جای آورده و امرا و دلاوران را تربیت فرموده اجازت داد. امیر بسطام به ولایت خود اردبیل رفته و با ساختگی تمام عازم عراق عجم شده به سلطانیه آمد و پیشتر درویش حامد آلشتی را كه در حسن مشار الیه بود، به رسالت پیش درویش قوشچی كه از قبل میرزا ابا بكر كوتوال قلعه سلطانیه بود فرستاد و به انواع استمالت داد. اصلا مفید نیفتاد و امیر بسطام از منتصف محرم سنه احدی عشرة تا اواسط صفر به حرب و ضرب گذرانیده روز جمعه هفدهم صفر قلعه فتح شد.
مهمات آن را مضبوط ساخته كوتوالی آن را به برادر خود معصوم داد و امیر قرایوسف امیر بسطام را انعام و اكرام تمام فرموده ایالت عراق عجم را برو مسلم داشت.

حكایت سلطان احمد بغداد

سلطان احمد در این سال، اعنی سنه عشر، به استحكام بارو و حفر خندق بغداد سعی و اجتهاد نمود و اواخر سال، شاهزاده علاء الدوله ولد سلطان از حبس سمرقند خلاص یافته نزدیك بغداد رسید و سلطان استقبال نمود و چون چشم او بر قرة العین افتاد از غایت اشتیاق پیاده شد و فرزند گرامی در پای پدر نامی افتاد و یكدیگر را كنار گرفته پدر او را دلداریها نمود و به شهر درآمده چند روز به عیش گذرانیده و بعد از چندگاه سلطان شاهزاده را به حلّه فرستاد تا آن‌جا به فراغت داد عشرت داد و پادشاه احمد بر عادت معهود به شرب خمور و لذت ولدان و حور مفطور بود و آخر ماه شعبان، شاهزاده علاء الدوله را پسری آمد شیخ حسین نام نهادند و سلطان به جهت طوی به طرف حلّه رفت و جشنی بزرگ مرتّب ساخته مدّتی به عیش مشغول بودند و سلطان بازآمده زمستان در بغداد گذرانید و بهار فرزند را طلب داشته به
ص: 86
خوش‌وقتی به سر بردند.
مصرع
هروقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار

وقایع سنه احدی عشرة و ثمانمایه ذكر جشن سنّت ختان شاهزادگان‌

اشاره

حضرت خاقان سعید بر مقتضی سنّت نبوی علیه الصلوة و السلام فرمود كه فرزندان كه عنوان صحیفه شادمانی و جمال چهره كامرانی و میوه دل و ثمره عمر
بیت
دو گوهر كان بختیاری‌دو درجی برج كامكاری غیاث الدولة و الدین میرزا بایسنغر و جلال الدین محمد جوكی بهادر سنّت مؤكد و قاعده ممهد به‌جای آرند و فرمان همایون نفاذ یافت كه اسباب طوی و مایحتاج مهیّا گردانند صیت این سنّت سامعان عالم بالا شنیدند و آوازه این جشن همایون به اطراف ربع‌مسكون رسید. ماه كه سیار اقطار السموات و سیاح منازل و مقامات است طبل بشارت این سور و كوس نشاط این سرور بر بام آسمان فروكوفت و عطارد كه مستنبط علوم و مستخرج احكام نجوم است ارتفاع قوس النهار به درجه و دقایق حاصل كرده طالع وقت مشتمل بر صعود دولت و سهم سعادت اختیار كرد و ناهید كه پرده‌سرای سراپرده سپهر است زمزمه چنگ به خرچنگ رسانیده نغمه عود از سعود گذرانید و به حركت شوق فلك‌وار در چرخ آمد و آفتاب چون ابر نیسان گوهرفشان و چون شاخ خزان درم ریزان شد و عقیق به خرمن و یاقوت به دامن آورده لعل از خارا و در از دریا نثار كرد. بهرام كه سپهدار انجم و سالار كشور پنجم است چون چاوشان به خدمتگاری برخاست و صفها از چپ و راست بیاراست و سعد اكبر بر فراز شش‌پایه منبر خطبه تهنیت به ادا رسانید و از برای دفع عین الكمال و ان یكاد ورد خویش گردانید و كیوان كه پیر دراك و صومعه‌نشین قله افلاك است
ص: 87
عود قماری بر مجمر خورشید نهاد و طلسم دولت بر صفحه ماه كشید و در دار السلطنه هرات به موضع باغ شهر خرگاههای صد سری و هشتاد سری و خیمه‌های سقرلاط و سایه‌بانهای ابریشمین سر به عیوق افراخت و تختهای زر و نقره به خوشه‌های لعل و مروارید ترصیع و تزیین یافت. بساط نشاط از عنبر غالیه‌سای شد و مجلس انس از بخور عبیر نافه گشای گشت و بازارها و دكانها بر مثال باغ ارم خرم و آراسته گشادند و قبه‌های خوب‌منظر مانند درج پرگوهر و درج پراختر به رسم تزیین دادند. ساقیان سیمین ساق ساغر زرّین بر دست بلورین نهاده و به لعل شكرفروش هرطرف صلای عیش درداده.
بیت
گفتی كه لعل ناب و عقیق گداخته است‌در جام زر ز عكس رخ او شراب ناب مغنیان خوش‌الحان نواهای خسروانی در بزم آن خسرو ثانی می‌سراییدند و آواز رود و سرود به چرخ چنبری می‌رسانیدند و رامشگران زهره طبع به زیروبم چنگ‌وعود هوش از دل‌ودماغ می‌ربودند و دل‌وجان را فرح بر فرح می‌فزود و در هرجا مجلس به‌سان بهشت برین آراسته و ساقیان نازنین مانند حورعین نشسته و برخاسته. چند روز متصل به عیش و نشاط و عشرت و انبساط اشتغال بود و حضرت خاقان سعید درباره خواص و عوام انعام و اكرام تمام فرمود و این جشن همایون در دار السلطنه هرات اواخر ربیع الثانی به خوبترین وجهی روی نمود.
مصرع
مجلس عیش و نشاط و خرّمی آراستند

ذكر احوال میرزا ابا بكر بعد از واقعه میرزا امیرانشاه‌

چون میرزا ابا بكر به سبب واقعه پدر مغفور و انهزام لشكر مكسور در ممالك
ص: 88
آذربایجان و عراق نتوانست بود، عازم دار الأمان كرمان شد و سلطان اویس پسر امیر ایدكو برلاس كه بعد از پدر و برادر حاكم آن‌جا بود موكب او را به تعظیم و اجلال استقبال نمود و گفت ما بنده و بنده‌زاده این خاندانیم. اگر ما را نسبت به فرزندان و فرزندزادگان حضرت صاحبقران خدمتی به دست برآید كدام دولت و رای آن تواند بود. ممالك و خزاین و دفاین همه مبذول است و از آن حضرت قبول مأمول و چند روز به طوی و عیش گذرانیدند. میرزا ابا بكر سلطان اویس را پادشاهی به استقلال دیده در خاطرش شعله حسد زبانه كشید و معنی لا یجتمع فحلان فی شول و لا سیفان فی غمد به ظهور پیوست و از جانبین وحشت و نفرت آشكارا گشت.
میرزا ابا بكر فكر گرفتن سلطان اویس داشت و سلطان اویس نیز بر لوح اندیشه این صورت می‌نگاشت. میرزا ابا بكر به سعی بسیار خود را از آن ورطه خونخوار بیرون انداخت و عزم جانب سیستان با خود مقرّر ساخت و در فصل تابستان روی به بیابانی نهاد كه آب آتش‌فشان آن نمودار حمیم است و هوای هاویه سانش آیت عذاب الیم و به حدود سیستان آمده شاه قطب الدین به مقدم او شادمان گشته موكب او را به اكرام تمام تلقی نمود و پنداشت كه موافقت با او موجب استغنا از استرضای حضرت خاقان سعید خواهد بود و میان میرزا ابا بكر و شاه قطب الدین عهود و مواثیق استحكام یافت و استماع این اخبار سبب آن شد كه عزم یورش سیستان مصمّم گشت.

ذكر عزیمت خاقان سعید به جانب سیستان‌

حضرت خاقان سعید عزم یورش سیستان جزم فرمود و رایات ظفر آیات از دار السلطنه هرات عاشر جمادی الاولی جنبش نمود.
بیت
بر عزم نیمروز شهنشاه كامیاب‌لشكر كشید تیغ‌زنان همچو آفتاب و چون موكب نصرت‌شعار به قصبه اسفزار رسید، رای اعلی اقتضای آن
ص: 89
فرمود كه لشكر منصور جیبا نمایند. صحرا در صحرا، جوشن و برگستوان بود. جهان در جهان خود و خفتان و بلارك و سنان نمود. از درخشیدن آیینه‌های چینی در هر جانب خورشیدی لامع و از لمعه تیغ و سنان در هرطرف برقی ساطع.
بیت
تو گفتی كه روی زمین آهن است‌ز نیزه هوا نیز در جوشن است سپاه ظفرپناه متوجه فراه گشته به حدود آن ولایت درآمدند و شاه اسكندر نیال‌تكین كه والی آن ولایت بود، قلعه فراه را استحكام داده بود و حصار فراه در اصل حصنی حصین و قلعه‌ای متین و ساكنان آن به حصانت و جلادت مغرور گشته و مددكاران سیستان با آن غرور همدستان شده بودند. لشكر منصور چون قضای مبرم بر حوالی آن قلعه محكم فرود آمد.
بیت
دزی بود با آسمان هم‌نوردنبرده كسی نام آن در نبرد قلعه‌ای پای بر ایوان كیوان نهاده و عیوق در مقابله مواضع مقاتله آن از چشم فلك فتاده و با این رفعت مقام در غایت حصانت و استحكام و هزار مرد كاردیده گرم و سرد روزگار چشیده كه نسر طایر از زخم تیر ایشان بر خطر بود و كوه راسخ از بیم تیغشان برحذر می‌نمود در آن‌جا ساكن بودند. جمعی بهادران سیستان و دلاوران زاولستان مثل هندوبوقا و محمود شمس و محمود غوری و سیه سوار و محمود سیه سوار و عمر سیه سوار به كنار دیوار حصار آمده مستعد جنگ و قتال بر پشت دیوار حصار ایستادند. لشكر منصور را چون چشم بر ایشان افتاد جمعی از پردلان زمانه و یساولان در خانه كه پلنگان كوه قتال و شیران بیشه جدال بودند مثل محمود شاه چهره و شاه محمود نكودری و یوسف عراقی و خداداد و حسین خلج و بایزید بندار.
ص: 90
مصرع
شیران جنگجوی و پلنگان تند خوی
حمله كردند و از دیوارها گذشته پیاده در میان یاغی درآمدند و كار از تیر و كمان به ریش و گریبان رسید و باهم برآمیخته بسیار گرز و شمشیر برهم ریختند. سیستانیان چون دستبرد سپاه ظفرپناه دیدند فرار نموده در قلعه خزیدند و دم در كشیدند. امرای دولت و اعیان حضرت منجنیقها ساخته عراده‌ها افراخته و از اطراف سنگها انداخته به حفر خندق و كندن نقب مشغول شدند. سه نقب به عهده امیر مضراب و یكی به عهده امیر علی ترخان و یكی به عهده امیر حسن صوفی ترخان و یكی به عهده امیر علیكه كوكلتاش و یكی به عهده امیر جلال الدین فیروز شاه و یكی به عهده نوشیروان و یكی به عهده فرمان شیخ و یكی به عهده امیر سید علی ترخان و یكی به عهده امیر یوسف خواجه و امیر پكنه و مولانا ابراهیم صدر و یكی به عهده امیر خداوند شاه و یكی به عهده امیر موسی شیخ و امیر محمد مشرف و جماعت سربداران.
سپاه سپهرمواكب از اطراف و جوانب خندق می‌كندند و نقب پیش می‌بردند و اهل حصار نیز جنگهای مردانه می‌كردند. ده شبانروز به نوك پیكان جهان‌سوز و زبان سنان شعله‌افروز آتش قتال التهاب و اشتعال داشت و چهار دیوار آن حصار استوار چون چشم زره و خانه زنبور شد. اهل قلعه دلایل عنایت الهی و مخایل قدرت پادشاهی مشاهده نموده به عین الیقین بر ایشان روشن شد كه اگر از تیغ شاه جهان امان نجویند مجال تلافی و امكان تدارك نماند. شاه اسكندر نیال‌تكین و پهلوان شمس دراز و باقی نقبای قلعه از اوج رفعت به حضیض مسكنت آمده امیر شاه ملك را شفیع ساختند و شفاعت او محل قبول یافته آن حضرت رقم عفو بر جراید جرایم ایشان كشید و چنان قلعه‌ای كه طریق استخلاص آن بر خسروان جهان بسته بود گشاده شد. شاه اسكندر و سرداران قلعه بساط بارگاه بوسیده آواز و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرین برآوردند. آن حضرت گناه ایشان را به ذیل كرم پوشیده همه را تربیت و نوازش فرمود.
ص: 91
و چون خاطر همایون از مهم فراه فراغت یافت، عنان جهانگشایی به صوب قلعه اوك تافت و پهلوان شمس دراز را با معارف سیستان كه از قلعه فراه بیرون آمده تربیت یافته بودند مجددا خلعت پوشانید و به رسم رسالت پیش شاه قطب الدین فرستاد. مضمون آن‌كه: همیشه عنایت ما شامل احوال پادشاهان بوده و شاه شاهان ابو الفتح كه به شرف ملازمت حضرت صاحبقران مشرف گشته بوده در بلوك ملوك و یرگه شاهان به حرمت روزگار می‌گذرانید و چون او به رحمت حق پیوست، مملكت سیستان بر اعقاب او مسلم داشته آمد و سخن غرض‌خواه و نمّام در حق ایشان محل استماع نیافته و چون ممالك تعلق به دیوان ما گرفت همچنان برقرار آن مملكت را به ایشان عنایت فرمودیم و از غایت اعتقاد و اعتماد كه بر جانسپاری ایشان داریم شاهان فراه كه مدّتهای مدید در لشكرهای بعید حضرت صاحبقران را كوچ دادند بر موجب مكتوب ایشان كه ذكر یاغیگری شاهان به عرض رسانیدند سیاست فرمودیم و الحالة هذه مخالفت از ایشان غریب و عجیب می‌نماید. می‌باید كه به عقل رجوع كرده تأمل نماید كه آخر این كار به كجا خواهد رسید و ایشان را از عادت ما معلوم شده باشد كه عفو از زلّت زیردستان و تجاوز از هفوات گنهكاران سیرت حمیده و سنت پسندیده ماست. باید كه برخلاف گذشته متوجّه درگاه عالم‌پناه گردند كه درباره ایشان غایت عنایت ظهور خواهد یافت. حق علیم است و كفی به شهیدا كه ما قصد ملك و جان او نداریم و از آنچه پیشتر بودند عزیزتر خواهند بود و اگر پنبه تنبیه از گوش غفلت برنكشند و از خواب غرور بیدار نشوند و از هواجس خذلان و وساوس شیطان روی نتابند هرآینه عواصف سخط در حركت آید و آتش غضب زبانه زند و بر جمعی اخیار كه نه به اختیار در میان آن اشرارند آن رود كه در شریعت معدلت جایز نباشد. بنابرآن ما صبر می‌نماییم و به حبل حلم اعتصام می‌فرماییم ایشان نیز در نص فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ «41» احتیاط تمام
______________________________
(41). سورة البقرة 181.
ص: 92
به‌جای آوردند و به غور فرموده نحن الزّمان من رفعناه ارتفع و من وضعناه اتّضع رسند.
و چون آن جماعت عزیمت سیستان نمودند، موكب همایون دایره‌وار گرد اوك درآمد و قلعه آن را كه به لاش مشهور است، نقطه كردار در میان گرفتند.
شاه نصرت پسر شاه محمد با فوجی بهادران سگزی به حصن اوك درآمده به جنگ و جدال بیرون آمدند و دلاوران لشكر منصور حمله‌های بهادرانه پیش بردند.
اهل حصار پشت بر دیوار استوار داشته چون آتش در حجر و عرض در جوهر ثابت و پایدار ایستاده جنگ را آماده بودند. لشكر منصور آب رود را از ایشان بازگرفته و ایشان به آب چاهی كه در قلعه بود روز می‌گذرانیدند. چاخویان نقب زده آب چاه را نیز از ایشان ستدند. شاه نصرت كه به حصانت حصار و مردان كار مغرور بود، روی نیاز بر زمین تضرع نهاده از سر عجز امان طلبید و حضرت خاقان سعید مرحمت فرموده لشكر از پای دیوار حصار بازخوانده و درباره شاه نصرت عاطفت فرمود و اهالی قلعه كارونك و قلعه گوین كه از توابع اوك بود احوال قلعه فراه و اوك مشاهده كرده ایشان نیز امان طلبیده بیرون آمدند و به مرحمت و عنایت مخصوص گشتند.
و چون آن ولایات مسخر و مفتوح شد، رایات همایون به جانب زره در حركت آمد و چون به لب آب هیرمند رسید، با آن‌كه شاه قطب الدین سعادت خدمت درنیافت كسی نیز نفرستاد. آتش قهر پادشاهانه بالا گرفت و فرمان فرمود كه بندها را شكستند. سه بند مشهور است كه از عهد رستم بسته‌اند یكی بند راشكك و دیگری بند شهر و دیگری بند بلغاغانی كه محكمتر است. همه را ویران ساخته روی به نهب و غارت و تخریب عمارت آوردند و از اثر بی‌عنایتی در مواضع و مزارع هیچ باقی نگذاشتند و باوجود غله بسیار در اندك مدّتی قحط از آن دیار برآمد و لشكر قیامت اثر به ولایت وتین درآمد و خرابی بسیار شد و میرزا رستم كه از عراق به درگاه عالم‌پناه آمده بود به نوازش پادشاهانه اختصاص یافته فرمان همایون نافذ شد كه به اتفاق امیر مضراب به ولایت زره رفتند و همین طریق مسلوك داشتند و چون آثار تسلط و اقتدار در آن ممالك به نهایت رسید، حضرت خاقان سعید عزیمت معاودت
ص: 93
فرمود و ایالت ولایت اوك به پهلوان جمال یكم رجوع فرمود و ولایت فراه به شاه اسكندر پسر شاه علی كه در شمایل او آثار مردانگی و انوار فرزانگی واضح و لایح بود مفوّض شد و چون ماه رمضان كه اثر اوله رحمته و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النار در حق آن وارد است نزدیك رسیده بود، آن حضرت اوقات فرخنده ساعات آن را از نقص رخصت سفر صیانت نمود و سلخ شعبان به سعادت و اقبال در مستقر دولت نزول اجلال فرمود.
مصرع
چون آفتاب برج شرف را جمال داد

ذكر آمدن ایلچیان خطای نوبت اوّل‌

هرسعادتمندی كه حضرت حق جل و علا، او را به لطف شامل خلعت اجتبا پوشانید و بر اصناف برایا حاكم و آمر گردانید و آن دولتمند در سرّاء و ضرّاء سرا و جهرا از حدود الهی تجاوز جایز ندارد و حق نعمت به افاضت عدل و احسان كه زبده اعمال انسان است گذارد و با وفور استغنا و ظهور استعلاء به اعتقاد تمام اعتراف دارد كه لا أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ «42» و یقین داند كه از راه بشریت میان ذرّیت آدم تفاوتی نیست و تمایزی كه حاصل است جز عطیت فضل رب الأرباب كه یرزق من یشاء بغیر حساب نتواند بود و استیفای این دولت و استبقای این موهبت به رعیت‌پروری و مرحمت‌گستری میسر گردد هرآینه زمانه غاشیه همت او بر دوش نهد و گردون حلقه اطاعت او در گوش كشد. مقصود از این تشبیب و مطلوب از این تهذیب آن است كه چون موكب همایون از شورش سیستان بازآمد.
ایلچیان پادشاه خطای كه جهت رسانیدن تعزیت حضرت صاحبقران فرستاده بود با بیلاكات و تنسوقات رسیدند و سخن پادشاه خود به عرض رسانیدند و حضرت خاقان سعید درباره ایشان مرحمت و عنایت نموده اجازت مراجعت فرمود.
______________________________
(42). سورة الأعراف 188.
ص: 94

ذكر عزیمت ییلاق بادغیس و از آن‌جا عزم ماوراء النهر

چون اوقات شریف ماه مبارك رمضان به اتمام رسید و شرایط عید صیام كه از كبایر شعائر اسلام است به‌جای آورده شد و نیّر اعظم شرف خانه خویش را مشرف ساخت،
شعر
باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهاربر چمن انداخت فرشی از پرند هفت كار و باغ‌وراغ به حله‌های رنگین تزیین یافته كوه و صحرا رشك نگارخانه چین شد. حضرت خاقان سعید فرزند دولتمند میرزا ابراهیم سلطان را به امارت دار السلطنه هرات بازداشته امیر جلال الدین فیروز شاه را ملازم او گذاشت و فرمان فرمود كه امیر لطف اللّه بابا نتمور و امیر حمزه قتوقو به سرحد سیستان رفته برخبر باشند و موكب منصور پنجم ذی قعده به طرف بادغیس روان شد و مثال همایون به احضار لشكرها نفاذ یافت و به اندك مدتی سپاهی كه مدّ آن در وهم نگنجد و عدّ آن را میزان اندیشه نسنجد، در ظل رایت نصرت آیت كه مطلع آفتاب و ظفر یافت جمع آمد و در این اثنا، به مسامع جلال رسید كه میرزا خلیل سلطان به دست امیر خدای‌داد حسینی گرفتار شده و مملكت ماوراء النهر به‌هم برآمد.

ذكر احوال مملكت ماوراء النّهر در این سال و نهضت همایون به سعادت و اقبال‌

چون میرزا خلیل سلطان شنید كه حضرت خاقان سعید در بادغیس لشكرها جمع فرمود، او نیز با لشكر فراوان به حوالی كش آمد و آن‌جا خبر یافت كه امیر خدای‌داد حسینی به كنار آب خجند رسید. میرزا خلیل امیر اللّه داد و امیر ارغونشاه
ص: 95
را با سه هزار سوار نامزد آن طرف فرمود و هردو لشكر در حدود دیزاق نزدیك هم رسیدند و چند روز در برابر هم بوده، امرا از میرزا خلیل مدد طلبیدند و میرزا خلیل با چهار هزار سوار ایلغار كرد و از سمرقند گذشته در قریه شیراز فرود آمد و خدای‌داد آگاه شده روز خود را به مخالفان نمود و شب همه شب رانده روز دیگر نماز پیشین چون برف خاطف به میرزا خلیل سلطان رسید و شعله حرب برافروخت و سمرقندیان پریشان شدند و میرزا خلیل سلطان به حصار ویران شیراز درآمد و امیر خدای‌داد در زمان شیراز را گرفته او را به دست آورد و این واقعه سیزدهم ذی قعده وقوع یافت.
امیر خدای‌داد مثله و احكام می‌نوشت و مهر میرزا خلیل می‌كرد و به اطراف ممالك ارسال می‌نمود تا تمام ولایت ماوراء النهر خدمتش را مسخّر گشت.
چون این اخبار به عرض حضرت خاقان سعید رسید موكب همایون بیست و یكم ذی قعده عازم ماوراء النّهر شد و آن حضرت امیر چركس را پیش میرزا خلیل فرستاده بود. امیر خدای‌داد نوكر خود و نوكر میرزا محمد جهانگیر را همراه چركس فرستاده در رباط قتلغ تیمور به اردوی همایون رسیدند و عرضه داشتند كه امیر خدای‌داد می‌گوید كه من بنده آن حضرتم و این صورت بنابر خدمتگاری به ظهور آمده. اكنون به هرنوع حكم شود به تقدیم رسانم. حضرت خاقان سعید چوبین‌قوچین را با نوكر خداداد پیش او فرستاد و پیغام داد كه حالا اختیاری نمانده و ما می‌رسیم. هرچه یراق باشد چنان خواهد شد. ان شاء اللّه تعالی. امیر خدای‌داد باید كه بی‌تردد متوجه شود كه عنایت پادشاهانه شامل احوال اوست و آن حضرت ششم ذی حجّه به لب آب رسید.
و امیر شیخ نور الدین، در وقتی كه اجازت جانب ماوراء النهر می‌خواست، عرضه داشته بود كه هرگاه موكب همایون عازم ماوراء النهر شود من نیز به اردوی اعلی ملحق خواهم شد و به همان بلجار به بخارا آمده امیر خدای داد خبر یافت كه امیر شیخ نور الدین به اردوی همایون می‌رود. از دار الملك سمرقند به رسم ایلغار سوار شد و بر سر شیخ نور الدین تاخت و مردم او را تارومار ساخت و به سمرقند باز
ص: 96
رفت.
و موكب حضرت شاهرخی از آب عبور فرمود و امیر خدای‌داد میرزا احمد میرك و میرزا سیدی احمد را به تسخیر ولایت حصار فرستاده بود. شاهزادگان پیش از آن‌كه فرمانی به استحضار ایشان نفاذ یابد به اردوی اعلی آمدند و تربیت و نوازش یافتند و شاد ملك آغا را كه خاتون میرزا خلیل بود عبد الخواجه به اردو رسانید و در خزار خبر آمد كه خدای‌داد را چون دندان طمع در كام ناكامی شكست و كعبتین ایّام بر مراد او نگشت، میرزا خلیل را بند فرموده به سرعت تمام عزیمت هزیمت نمود و موكب همایون به دولت و اقبال متوجه مستقر جلال شد و پیشتر امیر علاء الدین علیكه را با امنای دیوان به ضبط شهر و خزاین روان فرمود و اكابر سمرقند تا رباط یام آمده شرایط استقبال و مراسم تعظیم و اجلال به‌جای آوردند و میرزا محمد جهانگیر و باقی امرا شرف دستبوس یافتند و سابع عشرین ذی حجّه، دار السّلطنه سمرقند مستقر موكب همایون آمد. اكابر و اشراف دعا و ثنا به ادا رسانیده نشاط و انبساط نمودند و آن حضرت همه را به تشریفات پادشاهانه و عنایات خسروانه رعایت و نوازش فرمود و امیر شیخ نور الدین و امیر مبشر به شرف ملازمت مستسعد گشته در سلك امرای عظام انتظام یافتند.

ذكر قضایای فارس و عراق در این سال‌

میرزا پیرمحمد بعد از ضبط ممالك عراق و فارس متوجه حویزه و شوشتر و سایر بلاد خوزستان شد. چه امیر خاند سعید برلاس و شیخ‌زاده توكل كه حكام آن نواحی بودند مخالفت می‌نمودند و میرزا پیرمحمد از منزل رامهرمز عبد اللّه پروانچی و عبد خواجه و مولانا صنع اللّه را پیش شیخ‌زاده توكل فرستاد و عهدنامه روان كرده پیغام داد كه اگر انقیاد نمایند قطعا متعرّض عرض و سرومال و ناموس ایشان نشود و تذكار مامضی نكند و از جریمه خاند سعید گذرد و اهالی آن ولایات را از آفات مصون دارد و چون پیغام به امرا رسید مشورت كرده قرار دادند كه به استقبال بیرون آیند و میرزا
ص: 97
پیرمحمد در یك فرسخی شوشتر فرود آمده امرا با خزاین و پیشكشهای فاخر بیرون آمده شرف بساطبوسی دریافتند و به عواطف پادشاهانه مخصوص شدند و میرزا پیرمحمد در شهر شوشتر به دار الأماره نزول كرد و چند روز به دولت گذرانیده عازم دزفول شد و آن‌جا دو سه روز بوده مهمات سرانجام نموده متوجه حویزه گشت و در كنار رود چهاردانگه اصول احشام كرد و اعیان اعراب جزایر مصحوب سید یونس و سید عبد اللّه پیشكشهای نیكو فرستادند و میرزا پیرمحمد ممالك خوزستان را مسخر ساخته و بیات كه از مضافات بغداد است تاخته به واسطه تغیر هوا كه سبب تب و موجب تعب بود- چنانچه امیر خاند سعید برلاس رحلت نمود- عنان دولت به صوب شیراز بازگردانید و در آن ولایات معتمدان نشاند.

تتمه قضایای فارس و عراق و احوال میرزا اسكندر

چون میرزا پیرمحمد با برادران محاربه كرده غالب آمد و میرزا رستم به خراسان رفته پناه به درگاه حضرت خاقان سعید آورد، چنانچه گذشت، میرزا اسكندر نیز عازم دار الأمان خراسان شده چندگاه در قریه احمد كه میان تون و طبس واقع است به سر برد و چون روزگار خواست كه آن راز آشكار كند، اسكندر به جهت محافظت آب حیات عمر عزیز، در ظلمت شب و اللیل اخفی للویل از راه بی‌راهه و بیابان به جانب بلخ و شبرغان روان شد و به آن ولایات رسیده جمعی به او پیوستند و میرزا قیدو كه در بلخ بود متوهم شده قصد او كرد و از طرفین لشكرها برابر آورده میرزا اسكندر تاب مقاومت نیاورد و مردم او متفرق شدند. خواست كه تغییر وضع كرده از جیحون عبور كند و متوجه اوزگند شود. شب‌هنگام چهره‌ای كه محل اعتماد او بود فرار نمود و آن عزیمت فسخ كرده در بیابان سرگردان می‌گشت.
ص: 98
بیت
تكاورانی در زیر زین درآورده‌چو ابرگاه مسیر و چو ببرگاه توان تا به حوالی اندخود رسید. حاكم آن‌جا امیر سید احمد ترخان كه حضرت خاقان سعید آن ولایت به او عنایت فرموده بود خبر یافته استقبال نمود و شرف دستبوس یافته خدمات شایسته به‌جای آورده اما عرضه داشت به پایه سریر اعلی فرستاد و شرح قضیه را اعلام داد و میرزا اسكندر از این معنی برحذر می‌بود. لیكن
بیت
هرنیك و بدی كه درشمار است‌چون درنگری صلاح كار است دست رضا در دامن قضا زده سر به گریبان توكّل فروبرده بود.
بیت
راهرو گر صد هنر دارد توكل بایدش‌مرغ زیرك چون به دام افتد تحمل بایدش و پای صبر در دامن تحمل كشید. اما به مقتضای عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ «43» آنچه میرزا اسكندر از آن می‌ترسید سبب بهبود او گردید و نوكر سید احمد آمد و نشان جزم آورد كه گماشتگان حدود و مستحفظان طرق پیرامون متعلقان میرزا اسكندر نگردند و هرطرف كه خاطر مباركش میل نماید خدمات پسندیده نموده به سلامت گذرانند و مكتوبی در باب سفارش او به برادرش میرزا پیرمحمد اصدار یافته بود مضمون آن‌كه:
جناب فرزند اعز اكرم ارشد، نور الدولة و الدین میرزا پیرمحمد اطال اللّه تعالی بقاءه می‌باید كه در جمیع احوال نصّ وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْكَ «44» را قدوه
______________________________
(43). سورة النور 33.
(44). سورة القصص 77.
ص: 99
گردانیده اقاصی و ادانی را از حسن اشفاق بهرمند دارد و به موجب اولو الارحام بعضهما ولی ببعض هیچ آفریده اقتباس انوار این مهم را مستحق‌تر از جماعتی كه فضیلت صله رحم دارند در خیال نتوان آورد. طایفه‌ای كه سر وجود از یك گریبان برآورده‌اند و پای نشوونما در یك دامان كشیده ثریا شكل از یك مطلع طلوع كرده و بروج‌وار از پی یكدیگر برآمده و چون جواهری كه از یك عقد منتشر شود و كلماتی كه از یك لفظ منتشر گردد و این حالات جز میان اخوه و اخوات و اقارب و عصبات نتواند بود كه این جماعت را زیادت ارادت و اعتقاد در حق یكدیگر باشد و اگر ناگاه عیاذا باللّه خدشه‌ای در میان آید راه نمّام و حاسد بسته جاده لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ «45» گشاده دارند. مقصود آن‌كه فرزند اسكندر را بازطلبیده به عنایت و شفقت مخصوص سازد و ناحیتی از اطراف مملكت به دیوان او گذارد.
چون این مكتوب به میرزا اسكندر رسید با خواص خود مشورت نموده عزم صوب عراق و فارس جزم كرد به امید آن‌كه شاید محرك العرق نزاع زنگ نزاع از آیینه خاطر برادر بزرگوار زدوده باشد و وسیله صله رحم رحم در دل او آورده بر این قرار و یراق متوجه فارس و عراق شد.
مصرع
هرروز به منزلی و هرشب جایی
می‌بود و بیابان و بادیه می‌پیمود و چون سرهای راه مضبوط بود و حدود مسدود، تغییر وضع نموده صحرا به صحرا می‌تاخت تا بیست و ششم ماه مبارك رمضان تنگاتنگ شام از تنگ اللّه اكبر شیراز گذشته و متعلقان را بیرون گذاشته پیاده از دروازه سعادت‌آباد درآمد و به خانه خواجه حسین طبیب رفته در حالت افطار خبر به میرزا پیرمحمد رسید و دست از طعام بازكشیده او را به احترام تمام طلبید و انواع اشفاق و دلداری نمود و اسباب پادشاهی مرتّب داشته در محله موردستان، در خانه رمضان آقا كه اختاجی شاه شجاع بود، به خیر و سعادت نزول فرمود.
______________________________
(45). سورة یوسف 92.
ص: 100
مصرع
ماه در منزل شرف آمد

ذكر احوال سلطان احمد و قضایا كه در بغداد و خوزستان واقع شد

سلطان احمد خبر مراجعت میرزا پیرمحمد از ولایت خوزستان شنیده متوجه شد. نخست به حویزه رسیده پیش از طلوع آفتاب قلعه را بی‌خبر چون حلقه انگشتری در میان گرفت. مستحفظان آن زمان سر از خواب غفلت برآوردند كه اشعه تیغ یاغی از چهار طرف ایشان تابان بود و سراسیمه بر اسبان سوار شده رو به گریز نهادند و ندانستند كه
مصرع
زهری كه به جان رسید تریاك چه سود
جنگاوران همه را در شمشیر گرفته هركه از تیغ خلاص شد اسیر گشت.
سلطان كسی را نكشت و پیرحاجی كوكلتاش خبر حویزه شنیده و قلعه دزفول گذاشته به طرف شوشتر گریخت و امیر الس در شوشتر چنان ترسیده بود كه به صد سلسله در قلعه سلاسل* توقف نمی‌نمود. خود را به رامهرمز افكند و میرزا پیرمحمد خبر عزیمت سلطان احمد شنیده بود و تولك و نوشیروان برلاس را به مدد امرای خوزستان فرستاده امرا در رامهرمز به الس رسیدند و به ضبط قلعه داری قیام نمودند.
سلطان خوزستان را مسخر ساخته عازم رامهرمز شد. مولانا قطب الدین قاضی با امرای میرزا پیرمحمد گفت اگر جنگ خواهید كرد علفه و علوفه آماده است و اگر بیرون خواهید رفت پیشتر بیرون روید تا رعایا در بلا نمانند. امرا و رعایا سوگند خورده یكدل شدند و پیادگان شهر باقراولان سلطان مبارزتها نمودند. ناگاه نیم‌شبی، اغروق سلطان با مشاغل فراوان پیدا شد. امرای میرزا پیرمحمد هریك به طرفی گریختند و رعایای بیچاره در دام بلا گرفتار آمدند. سلطان قاضی قطب الدین را با جمعی پیادگان قتل كرد و باقی رعایا به شوشتر رانده قلعه رامهرمز را با زمین هموار ساخت و مقصود نیزه‌دار را به كوتوالی قلاع خوزستان معین كرد. در این اثنا، شنید
ص: 101
كه پسرش علاء الدوله عاصی شده متوجه تبریز گشت. سلطان عزیمت بغداد نمود و اویس نامی كه مادرش در حرم سلطان بود، دعوی فرزند سلطان می‌كرد. سلطان بیست هزار دینار حق السكوت انعام فرمود. او را نصیحت نمود كه بعد از این مثل این سخنان نگوید.
مصرع
او نیز ز سلطان به همین راضی شد

ذكر مخالفت سلطان علاء الدوله با پدرش سلطان احمد

سلطان احمد در آن زمان كه در خوزستان بود، پسرش سلطان علاء الدوله متوهم شده از بغداد به راه حله و اردبیل به آذربایجان رفت. امیر قرایوسف آگاه شد كه شاهزاده بی‌اجازت پادشاه آمده مختصر خرج الیومی تعیین نمود و ماه رمضان گذشته جمعی را ملازم فرمود كه شاهزاده را به سرحد ولایت او رسانیدند. در حدود خوی، كردان ملك عزّ الدین او را گرفته پیش ملك بردند. ملك او را دو ماه نگاه داشته خدمات شایسته به‌جای آورد و امیر قرایوسف به ملك عزّ الدین نوشت كه شاهزاده بی‌حكم پادشاه آمده بود. ما بدان سبب او را رعایت ناكرده عذر خواستیم.
او نیز باید كه همین طریق مسلوك دارد تا موجب ملالت و خرابی رعیت نشود.
ملك عزّ الدین را طاقت مقاومت او نبود. شاهزاده را اجازت فرمود و آن بیچاره را مرغ روح از قفس تن پریده از جان سیر شد و به جانب اردبیل میل كرد كه چند روز در صحبت شیخ سالك مناسك، شرف الدین علی صفوی گذراند.
قطعه
با من پدر كه باد پر از نور مرقدش‌گفتا گر افتدت ز غم دهر مشكلی
یا در پناه همت صاحبدلی گریزیا التجا نمای به اقبال مقبلی چون به نواحی تبریز آمد، جمعی بی‌باكان بطّال چون لشكر دجّال هجوم
ص: 102
كرده شاهزاده و نوكران او را مقیّد گردانیدند و خبر به امیر قرایوسف رسانیدند و او شاهزاده را به قلعه عبد الجوز فرستاد. بیچاره زخم قوی بازو و در خاطر هزار آرزو و از متكای سلطنت در مقام محنت افتاده و تخت و ملك بر باد داده و چهره بخت را به ناخن تغابن می‌خراشید و جز صبر هیچ چاره نمی‌دید.
مصرع
صبر است دوای من و دردا كه مرا نیست

وقایع سنة اثنتی عشرة و ثمانمایه بقیه حكایات ماوراء النّهر

اشاره

حق سبحانه تعالی چون سریر سلطنت سمرقند را كه مملكت موروث حضرت خاقان سعید بود،
مصرع
بی‌درد سر نیزه و آمد شد پیكان
به آن حضرت عنایت فرمود، شكر نعمای نامتناهی الهی به واجبی ادا نمود و امیر خداداد با اهل بغی و فساد روی به مغولستان نهاد. آن حضرت اوایل محرم امیر خضر خواجه و امیر حسن كا و خواجگی را فرمود كه به خراسان رفته به امیر لطف اللّه و امیر حمزه قتوقو كه در حدود سیستان‌اند ملحق شده مدد یكدیگر باشند و لدساتر خان را پیش خدای‌داد فرستاد. پیغام داد كه پیشتر معروض داشته بودی كه از برای شما كاری كرده‌ام. اكنون ما از آن كار منت داریم و ثبات‌قدم این‌جانب بر طریق وفا و راه صفا دانسته باشد و تربیت دور و نزدیك و تقویت ترك و تازیك شنیده چون امری واقع نشده كه موجب اجتناب باشد چرا به ما ملحق نمی‌شود و روی‌گردان است. چون لدساتر خان به او رسیده رسالت ادا كرد، امیر خدای‌داد گفت امیر شیخ نور الدین آن حضرت را برین مزاج نخواهد گذاشت. اگر او را مقید سازند من به خدمت آیم. آن حضرت از جواب ناصواب او غضب فرمود و به عزم رزم او نهضت نمود.
ص: 103
مصرع
آتش قهرش معاذ اللّه كاز او سوزد جهان

ذكر عزیمت حضرت خاقان سعید به طرف مغولستان و كشته شدن امیر خداداد

حضرت خاقان سعید را عزیمت جانب مغولستان تصمیم یافته از دار السلطنه سمرقند به قریه شیراز آمد و میرزا رستم و امیر سید علی ترخان و امیر شاه ملك و امیر نوشیروان را منغلای ساخته به شاهرخیه فرستاد و میرزا امیرك احمد و برادرش میرزا بایقرا و امیر سلطانشاه برلاس و امیر حسن صوفی را نامزد خجند فرمود و آن حضرت ییلاق اوراتپه را منزل همایون ساخته از امرای منغلای خبر آمد كه امیر خدای‌داد عرضه می‌دارد كه اگر امیر شیخ نور الدین بدین جانب آید هرچه یراق باشد به تقدیم رسانیم. آن حضرت امیر شیخ نور الدین را روان فرمود.
و در این اثنا، از نگارخانه غیب صورتی روی نمود كه مثال آن در آیینه خیال كسی نبود و شرح این سخن آن است كه امیر خدای‌داد، از مغولستان طمع مدد داشت و از محمد خان پادشاه آن‌جا نقش معاونتی بر لوح اندیشه می‌گماشت و محمد خان برادر خود شمع جهان پادشاه را به التماس امیر خدای‌داد به مدد فرستاده به نواحی تاشكند آمد و امیر خدای‌داد به استبشار تمام استقبال نموده شرایط خدمت به‌جای آورد و ندانست كه عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ «46» شمع جهان در قضیه خدای‌داد با خواص خود تأمل نموده فرمود كه با وجود چندان عنایت كه حضرت صاحبقران را درباره او بود با فرزندان او چه وفاداری نمود.
شعر
وفا مجوی از او ور سخن نمی‌شنوی‌به هرزه طالب سیمرغ و كیمیا می‌باش برین یراق اتفاق كرده او را به قتل آورد و سر او را پیش امیر شاه ملك
______________________________
(46). سورة النور 33.
ص: 104
فرستاد.
قطعه
برای كارزار دشمن شاه‌كه جانش خصم بود و طبع دشمن
گهی از غنچه سازد دهر پیكان‌گهی بر آب پوشد باد جوشن جمعی را كه ممدّ و معاون خود تصور كرده بود سبب هلاك او شده شر آن شریر كفایت كردند و كفی اللّه المؤمنین القتال.
بیت
ای كرمش كار جهان ساخته‌بی‌من و تو از همه پرداخته

ذكر تفویض مملكت اوزجند به میرزا امیرك احمد بن میرزا عمر شیخ‌

چون ممالك ماوراء النهر در قبضه اقتدار خاقان كامكار قرار یافت و انوار عاطفت آن حضرت بر اطراف آن ولایت تاخت، رای اعلی اقتضای فرمود كه میرزا امیرك احمد بن میرزا عمر شیخ را كه در ملازمت آن حضرت طریق جانسپاری مسلوك داشته بود تربیت نموده مملكت اوزجند را سیورغال او فرمود و برادر او میرزا بایقرا را و امیر مضراب و امیر موسی كا را تعیین نمود كه به آن ولایت روند و مهمات آن نواحی ساخته و رعایا نواخته به اردوی همایون بازآیند و امرای منغلای سر خدای‌داد و پسر او اللّه‌داد را كه در قلعه شاهرخیه بود آوردند و به عنایت پادشاهانه اختصاص یافتند و امیر شیخ نور الدین كه به موجب حكم عازم ملاقات خدای‌داد بود، چون عنایت ایزدی قضیه او را كفایت فرمود، امیر معاودت نمود و عرضه داشت كه لشكر مغول به ولایت آمده مبادا كه خرابی كنند. اگر اجازت باشد به جانب ولایت خود رود و آن حضرت اجازت فرمود به شرط آن‌كه زود بازآید و امیر شیخ نور الدین قبول كرد و آفتاب رایت همایون سایه دولت بر ولایت خجند انداخت و به مسامع جلال پیوست كه بعد از واقعه امیر خدای‌داد نگاهبانان میرزا خلیل سلطان به
ص: 105
اتفاق او به طرف الاقلعه رفتند و به امیر خالق پسر امیر خدای‌داد پیوستند. فرمان همایون نفاذ یافت كه امیر شاه ملك و جمعی امرای نامدار به جانب آلا روند و ایشان را به دست آرند و رایات ظفر آیات عازم دار السلطنه سمرقند شد.

ذكر آمدن میرزا خلیل سلطان پیش حضرت خاقان سعید

امیر شاه ملك به طرف الان‌كوه رفته قلعه آن را محاصره كرد. میرزا خلیل سلطان پیغام فرستاد كه راه من بازدهید كه از قلعه بیرون می‌روم و عبد الخالق نیز گفت شما از در قلعه برخیزید كه من پیش حضرت خاقان سعید می‌آیم. امیر شاه ملك ترك محاصره كرده عازم اردوی همایون شد. شیخ نور الدین به میعاد نیامد.
آن حضرت مولانا قطب الدین قرومی* و امیر توكل قرقرا را كه از اقران به كیاست و فراست ممتاز بودند و در زمان حضرت صاحبقران به امور كلی قیام می‌نمودند پیش امیر شیخ نور الدین فرستاد. مضمون سخن آن‌كه مقرر چنان بود كه به زودی مراجعت نماید. سبب توقف چیست. امیر شیخ نور الدین گفت عنایت آن حضرت درباره خود بسیار بسیار مشاهده كرده‌ام و از تقصیرات شرمنده‌ام.
بیت
عذر تقصیر نخواهم كه در این خدمت رفت‌گر خدا خواسته باشد كه به خدمت برسیم امیدوارم كه در این ولا از آمدن معاف دارند و چون رایات همایون به جانب خراسان عود نماید این بنده به خدمت میرزا الغ بیك گوركان،
بیت
كمری بر میان جان بسته‌جان كمروار بر میان بسته حاضر شوم و میرزا خلیل سلطان از جانب الّان‌كوه آمده به امیر شیخ
ص: 106
نور الدین پیوست و مولانا قطب الدین صدر و امیر توكل بازآمده معذرت امیر شیخ نور الدین عرضه داشته حضرت خاقان سعید را عذر او مسموع نیفتاده عنان عزیمت به جانب او انعطاف داد.
و در آقسولات یحیی كا نوكر قدیم میرزا خلیل سلطان آمده احوال او به عرض رسانید و آن حضرت او را به مواعید مستظهر ساخته بازگردانید. میرزا خلیل سلطان باز یحیی كا را فرستاد كه آن حضرت عهد و میثاق كرده كه از امرا هركس به این طرف آید، این فرزند همراه او عزیمت اردوی همایون نماید. امیر شاه ملك و امیر حسن صوفی و امیر علیكه كوكلتاش را تعیین فرمود و هرچند عالمیان را معلوم بود كه بر قول آن حضرت اعتماد می‌توان نمود، اما چون معاهده میان اصناف جهانیان
مصرع
رسمی است قدیم و عادتی مألوف است
آن حضرت به دل صافی و اعتقاد پاك بر زبان آورد كه دل و زبان در این سخنان یكسان دارم كه اصلا و قطعا قصد جان فرزند، خلیل سلطان نكنم و او را عزیز و مكّرم دارم و اگر كسی قصد او كند كائنا ما كان به قدر وسع در دفع آن كوشم و سخن غرض‌خواه در حق او نشنوم. امرا این عهود از آن حضرت شنیده عزیمت نمودند و به حدود اترار آمدند كه میرزا خلیل سلطان و شیخ نور الدین در اترار بودند. امیر شاه ملك در كنار آب توقف نمود و امیر حسن صوفی و امیر علیكه را روان فرموده و امرا ملاقات كرده سخنان حضرت خاقان سعید به عرض رسانیدند و امیر شیخ نور الدین نیز حاضر بود. میرزا خلیل سلطان به عنایت مستظهر گشت و بر عهد و میثاق اعتماد نموده عزیمت اردوی همایون فرمود و در موضع ازون‌اتا به شرف دستبوس مشرف شد. آن حضرت او را به اعزاز و اكرام تمام در آغوش آورد و مجلس انس ساخته اسباب عیش پرداخته شد و آرای متفرق و اهوای منتشر بر ولای دولت قاهره متفق و مجتمع گشت.
و موكب همایون به جانب دار السلطنه هرات معاودت نمود و آفتاب
ص: 107
اوج معالی عزم برج شرف و مركز سعادت فرمود و آوازه این فتح همایون و بشارت میمون در اقطار آفاق و اطراف ممالك ربع‌مسكون انتشار یافت.
بیت
صیت فتحش چو پرتو خورشیدرود از شرق تا به غرب جهان

ذكر عنایت فرمودن مملكت ماوراء النهر و تركستان به مهر سپهر سلطنت و كامكاری میرزا الغ بیك گوركان‌

حضرت خاقان سعید ایالت مملكت ماوراء النهر تركستان را به فرزند سعادتمند، راحت روح و قوّت دل، قرة عین، مغیث الدین میرزا الغ بیك گوركان عنایت فرمود و هرچند آن فرزند دولتمند در تقدیم اسباب عدالت و تنفیذ احكام سیاست به هیچ تهییج و تحریض به تصریح و تعریض محتاج نه، اما آن حضرت از راه شفقت پدرانه و نصیحت پادشاهانه مشفقانه فرمود كه حق تعالی این موهبت عظیم و عطیت جسیم ما را ارزانی داشت و با عجز آلت و قصور حالت به نظر اجتبا مخصوص ساخته فرمان ما را در اقطار عالم نفاذ داد و ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ «47» باید كه قدر دولت و پادشاهی دانسته شكر نعمای الهی به‌جا آورد و ابواب انصاف و انتصاف بر روی ارباب حاجت گشاده دارد به مقتضی یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ «48» در جمیع امور عمل نماید و علما را كه ورثه انبیااند علیهم السلام به چشم اكرام ملحوظ و به نظر انعام محظوظ داشته در حوادث دینی از مقتضی فتوای ایشان درنگذرد و خاندان عالی‌شان متعالی مكان شیخ الأسلام برهان الملة و الدین عبد الجلیل المرغینانی كه به صاحب هدایه
______________________________
(47). سورة المائدة 54.
(48). سورة آل عمران 55.
ص: 108
مشهور است مكرّم و معظم دارد و فرزندان ایشان را كه ابا عن جدّ مشایخ اسلام و صنادید ایام‌اند بر همگنان تقدیم نماید و در همه احوال ملاحظه جاه و جلال ایشان رعایت فرماید و قضات را در اجرای احكام شرعیه قوی دست دارد و دهاقین را كه سبب آبادانی عالم و واسطه ارزاق بنی آدمند از ظلم و حیف مصون داشته به عدل‌وداد مقرون سازد و طایفه متجنّده را كه نگاهداران حریم دولت و حافظان حوزه مملكت‌اند به گشاده‌رویی و خوش‌سخنی مطیع و منقاد گرداند و مواجب و مرسومات ایشان را به وقت میعاد به تمام رساند و جمعی كه در شرایط جانسپاری به واجبی قیام نمایند در ازدیاد انعام ایشان افزاید و بعضی كه طریق خذلان مسلوك دارند گوشمال به سزا فرماید. فی الجمله در همه احوال بر جادّه خیر الأمور رفته از افراط و تفریط محترز باشد و در سرحدها مردم كار دیده گرم و سرد روزگار چشیده معین سازد و به معموری قلاع آن بقاع به واجبی پردازد.
حضرت خاقان سعید اسباب سلطنت فرزند سعادتمند مهیا فرمود و امرای شجاعت پیشه غضنفر اندیشه و وزرای صاحب كیاست صابی كفایت تعیین نمود و زمام حلّ و عقد و عنان قبض‌وبسط آن ولایت به اصابت رای صایب و فكر ثاقب امیر اعظم نویین اعدال اكرم امیر غیاث الدین شاهملك باز گذاشته اعتماد بر وفور عقل و ظهور دانش او فرمود چنانچه از فرط درایت او سزد روی به نظم امور مملكت آورد.

ذكر تفویض ولایت حصار شادمان به میرزا محمد جهانگیر بن میرزا محمد سلطان‌

چون خاطر خطیر و ضمیر آفتاب تأثیر كلیات مهمات مملكت ماوراء النهر و تركستان را منظّم فرمود، موكب همایون به صوب ممالك خراسان مراجعت نمود.
ولایت حصار شادمان را به میرزا محمد جهانگیر بن میرزا محمد سلطان به رسم سیورغال ارزانی داشت و حاصل آن ولایت را به نواب او بازگذاشت و ابواب
ص: 109
نصایح پدرانه مفتوح داشته فرمود كه در همه احوال نیكوكاری را عمده سازد. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ «49» و شرط الشفقة علی خلق اللّه به‌جا آورد و عمال را فرماید كه میان رعایا سویت نگاه دارند و جانب ضعفا را برای استرضای اقویا فرونگذارند و نگذارد كه از دستور متداول و قانون متعارف عدول نمایند و رسوم محدث پیدا كنند و از كمال سیاست و فرط فراست او هرمتغلب در رنج و بلیت متقلب باشد. فرزند اعز این وصایا كه بهترین هدایاست به سمع رضا اصغا نماید و در كلّ احوال این شرایط را مقتدا و پیشوا سازد و شاهزاده را شادمان به حصار شادمان روانه فرمود.

ذكر سیورغال فرمودن ولایت قندهار و كابل به خدمت میرزا قیدو بهادر

موكب همایون از جیحون عبور نموده ولایت قندهار و كابل و غزنین تا كنار آب سند و افغانستان كه در زمان حضرت صاحبقران مفوّض به میرزا پیرمحمد بن میرزا جهانگیر بود، حضرت خاقان سعید به فرزند ارجمند او میرزا قیدو بهادر عنایت فرمود و فرمود كه آن ممالك را به احسان و معدلت رونق و طراوت دهد و اندیشه ظلم و بیداد و جور و فساد را كه عاقبت وخیم و غایله عظیم دارد بر ضمیر منیر نگذراند.
مصرع
آیینه همان به كه بر او گرد نباشد
فالملك یبقی مع الكفر و لا یبقی مع الظلم و عنان عادت و سیرت به دست عقل و بصیرت سپارد و گوش هوش بر مضمون علیكم بالنّمط الأوسط دارد و نام خوب كه مجدّد طراوت ملك و دعای خیر كه مؤكد قاعده دولت است در باب بزرگی خرد نشمرد.
______________________________
(49). سورة التوبة 120.
ص: 110

ذكر تفویض ممالك بلخ و مضافات آن به جانب میرزا ابراهیم سلطان بهادر

رای اقالیم‌گشای حضرت اعلی اقتضای آن فرمود كه ایالت ولایت بلخ و طخارستان تا سرحد كابل و بدخشان به فرزند دولتمند، آفتاب آسمان دولت، ماه سپهر مملكت، ابو الفتح میرزا ابراهیم سلطان تفویض نماید و رفع و خفض و بسط و قبض آن ممالك به یمن عدل شامل و حسن عقل كامل او رجوع فرماید. بنابرآن نشان همایون نفاذ یافت كه شاهزاده كه در دار السلطنه هرات قایم‌مقام حضرت خاقانی بود متوجه اردوی اعلی گردد و شاهزاده امتثال مثال عالی فرموده و از هرات عزیمت نموده شانزدهم ماه رجب در خطه اندخود به شرف ملازمت مشرف گشت.
آن حضرت هرچند نجابت قرة العین علیه عین اللّه به عین الیقین می‌دید و فروغ نور الهی در جبین مبین او مشاهده می‌نمود و معاینه می‌دید، اما چون مهر و شفقت پدر در حق فرزند به منزله آفتاب است در اضاءت چشم آن حضرت مشعله‌ای از رای انور خویش كه لمعه‌ای است از بوارق یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ «50» پیشوای عزایم او گردانید و فرمود كه در مصارف اعمال و تصاریف احوال تقوی و پرهیزكاری كه زاد معاد و عتاد یوم التناد است فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی «51» پیرایه عادت و سرمایه سعادت سازد و قوی و ضعیف را در قضیه معدلت یكسان داند و رایت ظلم و آیت جور منكوس و مطموس گرداند و از دعای ستم رسیده كه اتّقوا دعوة المظلوم پهلو تهی كند و قاعده خیرات و بنای حسنات ممهّد و مشید و نام نیك او را ابد الدهر باقی گذارد.
بیت
نماند به گیتی كسی پایدارهمان به كه نیكی بود یادگار
______________________________
(50). سورة النّور 35.
(51). البقرة 197.
ص: 111
چون كلیات مهمات آن ولایات برحسب ارادت سرانجام یافت، موكب همایون به فال سعد و طالع میمون متوجه دار السلطنه هرات شده در شانزدهم ماه شعبان در مستقر دولت و سریر سلطنت نزول اجلال فرمود.
مصرع
چون آفتاب آمده در خانه شرف

ذكر كشته شدن سلطان علی بن پیرپادشاه ابن لقمان پادشاه بن طغا تیمور خان‌

حضرت خاقان سعید نوبت دوم كه لشكر به مازندران كشید، پیرپادشاه به ولایت رستمدار برد و شرح آن گذشت. چون موكب همایون معاودت نمود، پسر پیرپادشاه سلطانعلی به الهام دولت و تلقین سعادت به عزم بساط بوس متوجه گشته در حوالی مهنه مباركه به اردوی همایون رسید و آن حضرت درباره او تربیت و عنایت فرمود و در یورش سیستان ملازم بود. بعد از فتح قلعه فراه، ناگاه بی‌موجبی فرار نمود و به رستمدار رفت كه پدرش آن‌جا فوت شده بود و امیر كیومرث رستمداری او را مددی تمام كرد و نوكران پدر او و بعضی مردم هرجایی پیش او جمع شدند و خبر توجه رایت ظفر آیات به جانب ماوراء النهر شنیده تسخیر استراباد با خود قرار داد و چون میرزا الغ بیك گوركان متعاقب موكب منصور روان شد و نوكر معتمد خود ابو اللیث را در استراباد گذاشت، سلطانعلی به اغوا و افساد جمعی عازم استراباد گشت و ابو اللیث اسباب محاربه ساخته هردو گروه با لشكر انبوه به‌هم رسیدند و آتش قتال اشتعال یافت و زخمی كاری به سلطانعلی رسیده هلاك شد و سپاه منصور غنیمت نامحصور گرفته سر سلطانعلی را به هرات رسانیدند.

ذكر آمدن امیر سید علی از ساری و باز او را به ولایت رسانیدن‌

حضرت صاحبقران هنگام مراجعت از روم و شام حكومت آمل و ساری و
ص: 112
توابع به جناب مرتضای اعظم امیر سید علی بن امیر سید كمال الدین بن امیر سید قوام الدین عنایت فرموده بود و بعد از واقعه آن حضرت، حضرت شاهرخی نیز آن ممالك برو مسلم داشت و در این ایام كه آن حضرت در ماوراء النهر بود، امیر سید مرتضی برادر امیر سید علی مذكور به معاونت سادات هزاره جریب كه داماد ایشان بود، لشكری جمع آورده قصد برادر كرد و او التجا به درگاه عالم‌پناه آورد و آن حضرت درباره او عنایت و تقبل فرمود كه او را به مملكت او برساند و صاحب اعظم خواجه شمس الدین محمد مشرف سمنانی را مقرر فرمود كه مصاحب امیر سید علی به ولایت ساری رفته امیر سید مرتضی را گوید كه حضرت صاحبقران ولایت آمل و ساری به امیر سید علی عنایت فرمود و ما نیز مقرّر داشتیم. حال استماع می‌رود كه جناب مرتضوی او را از آن ولایت اخراج كرده از این‌جانب تحاشی ننمود. این معنی از كیاست و فراست او دور می‌نماید. چه عالمیان را معلوم است كه ما عنایت و رعایت درباره ایشان لازم می‌دانیم و ملتمسات ایشان را به انجاح مقرون می‌گردانیم و عاقل بی‌موجبی وحشت حضرتی كه منبت آمال نهال او بوده به دل راه ندهد و باید كه مراسم متابعت به تقدیم رساند و روی از جاده اطاعت نگرداند و این سخن بنابر رشدی كه از ناصیه روزگار مرتضوی شنیده‌ایم واثقیم كه به سمع قبول خواهد شنود و اگر در دل اندیشه فاسد و در دماغ غروری باطل دارد بیرون خواهد كرد. ما امروز در خراسان كه مركز دایره دولت است با هشتاد هزار سوار مكمل نشسته‌ایم و خاطر از جوانب جمع و ضبط آن مملكت ظاهرا احتیاج نهضت ركاب همایون نداشته باشد.
چه لشكرها كه در آن حدوداند و انتظار اشارت می‌برند، اگر جناب مرتضوی نصیحت و فرمان نشنود، شنوانند.
خواجه شمس الدین محمد مشرف و امیر سید علی به استراباد رسیده خواجه محمد به ساری رفت و امیر مرتضی را نصیحت كرده به جایی نرسید.
خواجه محمد بازآمد و امیر سید علی در استراباد نوكران امیر خضر خواجه و فوجی از مردم ساری جمع آورده به طریق شبیخون به ساری رفت و سید مرتضی را بیرون كرده
ص: 113
مملكت بر او قرار گرفت.

ذكر آمدن سرداران و ایلچیان اطراف به تهنیت فتح ممالك ماوراء النهر

در آن ولا كه رایات همایون از مملكت ماوراء النهر معاودت نمود، امیر نیكپی شاه بدخشانی كه شاه بهاء الدین برادران او را به قتل آورده بود، او گریخته پناه به درگاه عالم‌پناه آورد و حضرت خاقان سعید او را نوازش نموده به مواعید امیدوار گردانید و از طرف خوارزم ایلچی میرزا انكه رسیده تهنیت فتح ماوراء النهر رسانید و آن درباره او رعایت فرموده اجازت داد و نوكران فولاد خان و امیر ایدكو بهادر و امیر ابسی كه صاحب‌اختیار دشت قبچاق و ممالك اوزبك بودند به رسم رسالت رسیدند و بیلاكات پادشاهانه از شانغار و جانوران شكاری رسانیدند.
مضمون رسالت آن‌كه:
«حسن مكارم اخلاق و لطف مآثر اعراق آن‌جناب در ممالك آفاق خصوصا در ولایات دشت قبچاق اشتهار تمام دارد. در این ایام چون خطه فاخره سمرقند كه منشأ دولت و مبدأ سعادت است به فرّ قدوم مبارك زینتی تازه یافت و به تجدید، آن ولایات تعلق به فرمان برادران آن دیوان گرفت واجب نمود شرایط تهنیت به‌جای آوردن. ملتمس آن‌كه بعد الیوم اصلاح ذات البین و اتفاق جانبین حاصل باشد.
بیت
چو ما دوست باشیم با یكدگربود راهها ایمن از شوروشر آن حضرت ایلچیان را انعام فرموده به كلاه و كمر پادشاهانه نواخت و از برای فولاد خان و امیر ایدكو و امیر ابسی بیلاكات خسروانه معین ساخت و امیر حسن‌كا را كه به حسن خلق و لطف نطق موصوف بود مقرر فرمود كه پیش
ص: 114
فولاد خان رود و از برای شاهزاده جوان‌بخت میرزا محمد جوكی بهادر كریمه‌ای از خاندان خانی و دودمان چنگیزخانی خواستداری نماید و دختر امیر ایدكو را كه از قوم منكقوت‌اند نامزد گرداند و امیر حسن‌كا عزیمت نمود. در این اثنا، جمعی تركمانان در اغریچه و دهستان بودند و در فتنه پیرپادشاه فرار نمودند به رهنمونی بخت، كلانتر ایشان تیمور سالار ایل و الوس خود جمع كرده و به یورت اصلی آورده به شرف بساطبوس رسید. آن حضرت گناه ایشان عفو نموده احشام را در آن مقام یورت داد و همه آسوده‌خاطر آرام گرفتند و نشستند.

ذكر فرستادن جناب ولایت‌مآب شیخ زین الدین الخوافی به جانب سیستان‌

در سال گذشته گذشت كه موكب ظفرنشان از یورش سیستان بازگشت و عزیمت ماوراء النّهر فرمود.
مصرع
اكنون چو به دولت و ظفر بازآمد
حكام سیستان تمهید معذرتی نموده عرضه داشتند كه اگر آن حضرت جناب ولایت‌مآب شیخ زین الدین الخوافی را روان فرماید و خون اهالی سیستان بخشیده هرآینه ایشان ایمن شده به خدمت شتابند. آن حضرت ملتمس مبذول داشته جناب ارشاد انتساب را رخصت عزیمت فرمود و اكابر سیستان استقبال نموده وظیفه احترام به‌جای آوردند و جناب شیخ عنایت و مرحمت كه حضرت خاقان سعید وعده فرموده بود به اهالی آن ولایت رسانید. اكابر آن‌جا مثل شاه مسعود برادر شاه قطب الدین و قاضی سابق حرب و باقی اعیان سیستان با تیغ و كفن به درگاه عالم‌پناه آمدند. جناب شیخ زبان فصاحت به شفاعت إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ «52»
______________________________
(52). سورة المائدة 119.
ص: 115
برخواند و ان تعفوا اقرب للتقوی برخواند و به موقف عرض رساند كه قدم صدق این جماعت از موضع ثبات لغزیده است و آن حضرت را در این باب اقتدا به سنت الهی باید كرد كه با كمال قدرت و جلال بر مآثم و جرایم بندگان وقوف می‌یابد و در عقوبت اهمال و امهال می‌فرماید و چون از در توبه درآیند توبه ایشان قبول می‌فرماید و روشن است كه سیستانیان مدتّها نسبت با این خاندان طریقه خدمتگاری و وظیفه جانسپاری به‌جای آورده‌اند و حالا اگر در كفران نعمت قدمی گذارده‌اند و خاطر منوّر آن حضرت آزرده، جزای خویش دیدند و زهر قهر چشیدند و انگشت ندامت گزیدند و الحالة هذه به امید رحمت پادشاهانه،
مصرع
با تیغ و كفن به زینهار آمده‌اند
آن حضرت را بواعث مرحمت جبلی در حركت آمده شفاعت جناب شیخ قبول فرمود و خطّ عفو بر جراید جرایم ایشان كشید و همه را انعام و اكرام نموده شاه نصرت ولد شاه محمود كه در قلعه طوس محبوس بود اطلاق فرمود و مصاحب اكابر سیستان پیش پدرش شاه محمود فرستاد و شاه مسعود ملازم اردوی همایون گشت.

ذكر آبادان گردانیدن شهر مرو

حضرت خاقان سعید پانزدهم ذی قعده به طالع سعد و اختر همایون بر صوب بادغیس كه متنزهات آن در فصل بهار خرمتر از روی نگار و خوشتر از وعده دلدار است نهضت فرمود و چون قواعد سلطنت به عمارت استقرار می‌یابد و معاقد خلافت به زراعت نشوونما می‌نماید خاطر انور حضرت چنان اقتضا فرمود كه شهر مرو را كه به مرور زمان مدروس و ویران بود به حال عمارت بازآورد و آن خطه كه از مشاهیر بلدان خراسان است و تختگاه سلاطین كامران و به دستبرد روزگار و حوادث لیل و نهار درهم ریخته و از عمارات آن جز رسوم و اطلال نمانده عمارت كنند و از سنه ثمان عشر و ستمایه كه تولی خان پسر چنگیز خان حكم به ویرانی آن فرمود تا
ص: 116
این سال كه بنیاد عمارت شد، صد و نود و چهار سال گذشته بود. القصه آن حضرت فرمود كه در مجموع بلاد خراسان ترك و تازیك و دور و نزدیك روی بدین مهم آورند و نخست آب كه معیشت انسان بدان منوط بل اصل خلقت اشیا بر آن مربوط است جاری ساختند و فرمان همایون نفاذ یافت كه آب مرو كه از نهر مرغاب است و بند آن را آب برده و جوی انباشته جوی را باز روبند و بند را بندند و بدین امر خطیر از امرای كبیر علاء الدین علیكه كوكلتاش و امیر موسی و از دیوانیان امیر علی شقانی مقرر شدند و كاری كه فرضا پادشاه با خیل و سپاه به یك سال نتواند كرد به اندك مدتی و سهل فرصتی به اتمام رسید و زمینهای چون دل عاشقان خراب و به‌سان كار هنرمندان بی‌آب، چون رخسار خوبان و عذار لاله‌رویان طراوت و صفا و رونق و بها یافت و اطراف و جوانب كه مساكن ارانب و اماكن ثعالب بود منبت درختان ریان و مبیت مرغان خوش‌الحان گشت و سال اول پانصد زوج عوامل به زراعت مشغول شد و خلایق به تمدن و توطن آن مایل شدند. طول جوی از سربند تا دروازه علمدار كه مقبره بریده و حكم* علمداران حضرت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم است دوازده فرسنگ و عرض در اوایل بیست گز تا پانزده گز و عمق از پنج گز كمتر نیست و در شهر مساجد و بازارها و حمامات و خانات و خوانق و مدارس و دیگر بقاع خیر ساختند و چون آب رفته به جوی مرو بازآمد و عمارت شهر ساخته‌وپرداخته شد، امرا متوجه پایه سریر اعلی گشتند و حضرت خاقان سعید تا آب مرغاب برفت و به سبب گرمی هوا به جانب ییلاق كیتو بازآمد و در آن فضای دلگشای آداب عید اضحی به جای آورده عازم دار السلطنه هرات شد.
بیت
به یمن عون الهی به دولت و اقبال‌رسید موكب عالی به مستقر جلال
ص: 117

ذكر وقایع ممالك فارس و عراق و شهادت میرزا پیرمحمد و جلوس میرزا اسكندر

سابقا به موقف عرض رسید كه میرزا اسكندر به شیراز آمده میرزا پیرمحمد او را دلجویی نموده و عزم تسخیر ولایت كرمان فرمود و مراحل پیموده به منزل دوچاهه رسید. خواجه حسین شربتدار كه میرزا پیرمحمد او را از طبیب‌زادگی به مرتبه امارت رسانید و در ملك و مال صاحب‌اختیار مطلق گردانید، آن ناپاك با جمعی بی‌باك بر غدری اتفاق كردند و نیمشب در خرگاه آن پادشاه عادل سلیم القلب درآمده او را به درجه شهادت رسانید و میرزا اسكندر آگاه شده با دو رفیق طریق شیراز پیش گرفت و بعد از دو شبانروز به اقبال و سعادت از دروازه دولت درآمد و به خانه امیر تیمور خواجه كه قایم‌مقام میرزای سعید شهید بود رفته صورت واقعه بازگفت.
امرا كه در شهر بودند آن حركت از میرزا اسكندر گمان بردند و چون لشكریان رسیده شرح قضیه باز نمودند، اعیان و كلویان فارس به امیرزاده اسكندر بیعت كرده او را به پادشاهی برداشتند و خواجه علاء الدین محمد كه كلانتر كلویان بود به ضبط شهر و بارو قیام نمود و خواجه حسین بعد از فراغ از واقعه پادشاه سعید، برادر [خود] خواجه علی را فرمود كه به وثاق میرزا اسكندر رفته او را نیز شربت شهادت چشاند و
مصرع
او همعنان باد به شیراز رفته بود
و امیر عبد الصمد همان زمان به طرف یزد رفت و باقی امرا مطیع حسین ناپاك شدند و آن ملعون به عظمتی هرچه تمامتر به ظاهر شیراز آمده و در میدان سعادت چتر بالای سر او داشته از چهار طرف شهر جنگ انداخت و به درب موردستان آمده با كلو علاء الدین محمد سخن گفت و جوابهای محكم شنید و میرزا اسكندر در درون دروازه آن سخنان را شنید و آن روز تا شب از طرفین تیراندازیهای مردانه و جنگهای بهادرانه كردند و آخر روز یكی از امرا از دروازه
ص: 118
موردستان به شهر درآمد و خواجه حسین آگاه شده سراسیمه‌وار از راه جعفرآباد عازم یورت گشت و امرای لشكر میل میرزا اسكندر كردند و میرزا اسكندر شمشیر كشیده فرمود كه دروازه موردستان گشایند تا امرا و لشكریان درآیند و در آن شب دیجور عبور یوم النشور بر صراط ظاهر شد. روز دیگر صباح، آن نابكار نمك‌حرام مخدوم‌كش، به جانب كرمان فرار نمود و میرزا اسكندر جمعی را كه شرار شرارتشان زبانه كشیده بود سیاست فرمود و مملكت فارس بی‌مانع و منازع به حكم استحقاق و حق وراثت به تحت تصرف و تسخیر درآمد.
بیت
در ثنا اسكندر ثانیش گر گویم رواست‌زان كه سدّ مملكت به از سكندر داشته و امرا كه پیرمحمد ایشان را به طریق منغلای به كرمان فرستاده بود از این خبر متفرق گشته عازم شیراز شدند. امیر صدیق در راه حسین لعین را گرفته و یك گوش او بریده با خنجر به رسم نشانی پیش میرزا فرستاد و او را به مزار شیخ سعدی قدس سره آورده بعضی از ریش و بروت او تراشیدند و آرایش خاتونانه كرده بر گاو نشاندند و كلاه دولت بر سر نهاده پیش میرزا اسكندر آوردند. میرزا اسكندر از او پرسید كه چرا قصد قتل برادرم كردی. گفت اگر من قصد او كردم ترا خود بد نیامد.
میرزا اسكندر كارد كشیده به دست خود چشم راست او را بیرون آورد و فرمود كه او را به زخم چماق هلاك كردند و سر او را به اصفهان فرستاد. تنه شوم او را بعد از دو سه روز كه آویخته بودند سوختند و مجموع امرا پیش میرزا اسكندر جمع آمدند.
و داروغه یزد با آن‌كه نوكر قدیمی خاندان عمر شیخی بود مخالفت نموده امیر عبد الصمد و طاهر را گرفت. بیك ملك آغا را كه مخدومه او بود غارت كرده از شهر بیرون راند و میرزا اسكندر خبر یافته امیر عبد اللّه و عبد الكریم و خواجه محمود خوارزمی را به محاصره یزد فرستاد و خود عازم اصفهان شد و در صحرای كوشك زر
ص: 119
قورلتای فرمود.

ذكر سلطان معتصم‌

و پیش از این، سلطان معتصم بن زین العابدین بن شاه شجاع كه امیدگاه دودمان اویسیه و پشت و پناه خاندان مظفریه بود كشته شد.
احوال چنان بود كه چون پدرش را به سمرقند بردند او به جانب شام افتاد و بعد از واقعه حضرت صاحبقران عازم عراق و آذربایجان شد و امیر قرایوسف او را نیك دید و روزی چند در تبریز به عیش گذرانید. بعد از آن به اتفاق امیر بسطام جاگیر و رهنمونی قاضی احمد صاعدای عزم اصفهان كرد و میرزا عمر شیخ بن میرزا پیرمحمد و امیر سعید برلاس و امیر جلبانشاه كه در اصفهان بودند به استقبال رفته و جنگ ناكرده متوجه یزد شدند و امیر شاه نوكر جلبانشاه در كاشان بود به اتفاق صاحب اعظم خواجه غیاث الدین سیدی احمد ضبط شهر كرده و خود را از كاشانیان و كاشانیان را از لشكر سلطان معتصم نگاه داشتند و شرط حزم به‌جای آوردند.
و امیر فاضل از میرزا عمر شیخ كه عازم یزد بود جدا شده در كوشك زر پیش میرزا اسكندر آمد و صورت حال به عرض رسانید. میرزا اسكندر امیر صدیق و امیر كیومرث و بیان را در عقب امرا كه جنگ ناكرده به طرف یزد رفته بودند فرستاد و خود متوجه سلطان معتصم گشت و در حوالی آتش‌گاه هردو لشكر به‌هم رسیدند و جنگ در پیوست و اصول و اعیان فارس به جانب سلطان معتصم رفته و دشمن دلیر گشته نزدیك قول میرزا اسكندر راندند. اما لشكر اسكندری به نیروی بازوی حیدری دود از دودمان مظفری برآوردند و سپاه سلطان معتصم پشت داده روی به گریز نهاد.
اكثر سرداران آذربایجان و عراق دستگیر شدند و پای‌بند تقدیر گشتند و سلطان معتصم به در اصفهان رسیده خواست كه اسب از جوی جهاند و شاهزاده مردی گران بود. خود را نگاه نتوانست داشت. به قفا افتاده دلاوری از عقبش رسیده سر او را از بدن جدا كرده و آتش فتنه او فرونشست و ملك فخر الدین نطنزی نیز
ص: 120
كشته شد و امیر بسطام جاگیر به جانب ری رفت و قاضی نظام الدین احمد صاعدی طوق تعصب در گردن انداخته به اتفاق رعایای چهاردانگه و دودانگه از كوتاه‌اندیشی امل دراز پیش گرفت و هرچند میرزا اسكندر ایلچی فرستاد، فایده‌ای نداد و مسموع نیفتاد و بدان واسطه آن بهار و تابستان تا نصف خزان در بیرون اصفهان خرابی تمام واقع شد.
در این ولا، میرزا رستم از حضرت خاقان سعید اجازت یافته نزدیك اصفهان رسید. قاضی احمد صاعدی كه از متهّوران جهان بر سرآمده بود، با دیگر سرداران استقبال نمود و میرزا اسكندر خبر یافته امیر عبد الصمد را كه از حبس یزد خلاص شده به جانب ورزنه آمده بود روان فرموده و امیر خان سعید برلاس را به تاخت جربادقان تعیین نمود و موكب اسكندری عازم دار الملك شیراز شد و جمعی امرای میرزا پیرمحمد كه از اصفهان متوجه یزد بودند و امرای میرزا اسكندر صدیق و كیومرث و بیان متعاقب ایشان عزیمت نمودند و به یكدیگر رسیده جنگ كردند و لشكر میرزا اسكندر غالب آمد. امیر جلبانشاه برلاس به صدیق و كیومرث پیوست و امیر شیخ محمد جوان و امیر خان سعید برلاس از راه كرمان به خراسان رفته به میرزا رستم پیوست و باعث گشته و اجازت یافته به عراق آمد چنانچه مذكور شد.
و امرای میرزا اسكندر كه به محاصره یزد رفته بودند یزدیان به تنگ آمدند و امیر عبد الصمد را از حبس بیرون آورده جهت صلح پیش میرزا اسكندر فرستادند و طاهر را نیز گذاشتند و ابا بكر كه سردار یزدیان بود طاهر را قایم‌مقام خود ساخته، نیمروز از قلعه بیرون آمد. طاهر فرصت غنیمت شمرده در قلعه كه به طرف شهر بود در بست و دروازه بیرون را گشاده قاصدی همعنان باد پیش امرا فرستاد و امرا لگام ریز در قلعه تاختند و مهمات آن مضبوط ساختند و بسیار از اشرار به قتل آمدند و میرزا اسكندر امیر یوسف جلیل را به حكومت یزد مقرّر فرمود.
و چون ممالك فارس و بعضی از عراق عجم میرزا اسكندر را مسخر و مسلم شد، عرضه داشتی به خدمت حضرت خاقان سعید فرستاد و پیغام داد كه بعد از واقعه
ص: 121
جانسوز برادر سعید شهید كارها بر سنن استقامت به فر دولت قاهره منتظم است و عرصه ممالك از مزاحمت اضداد مستصفی و التماس نمود كه از برادران هركه صلاح دانند نامزد عراق گردانند تا ممّد و معاون یكدیگر باشند و حضرت خاقان سعید رقم اختیار به نام میرزا بایقرا كشید و طبل و علم و عبید و خدم و سایر اسباب پادشاهی مرتّب داشته روان فرمود و به میرزا اسكندر نوشت كه چون لطف یزدانی و فضل ربّانی اسلاف ما را به محض عنایت نفاذ امر و جریان حكم كرامت فرمود و از اسلاف به اخلاف رسید و خدای تعالی آن فرزند را مقالید امر و نهی مملكتی كه به تختگاه سلیمان (ع) منسوب است ارزانی داشت شكر آن به‌جای باید آورد تا موجب دوام دولت گردد و بر موجب ملتمس او سنشّد عضدك باخیك میرزا بایقرا را متوجه آن صوب گردانیدیم. باید كه طریقه عاطفت مسلوك دارد تا عقد الفت انتظام گیرد و كار موافقت التیام پذیرد. بحمد اللّه كه جناب فرزندی از این وصایا مستغنی است. اما بنابر تذكار تكرار می‌نماید. منتظر از خصایص كرم و لطایف شیم فرزندی آن است كه برادران وصلت رحم را در ظلّ شفقت خویش دارد. چه رعایت اقارب را در ثبات دولت اثری است هرچه عظیم‌تر. اكنون صدق شفقت ما بر اخوان خویش لازم شناسد و پیوسته طریق مكاتبات مسلوك داشته ابواب مراسلات مفتوح دارد و آرزویی كه باشد اعلام نماید تا در اتمام آن وظایف اهتمام مبذول افتد و به اجابت موصول گردد. ان شاء اللّه تعالی.

ذكر فرستادن میرزا خلیل سلطان به جانب عراق و آذربایجان‌

میرزا خلیل سلطان ملازم حضرت خاقان از ماوراء النهر به هرات آمده بود و آن حضرت او را در محل نیك فرود آورده مواجب به واجب تعیین نمود و نوكران او را رعایت فرمود و میرزا خلیل سلطان چند روز به عیش گذرانیده خدمت پیش گرفت و روز و شب خود را نقش شادروان قصر دولت آن حضرت ساخته ملازمت پایه تخت
ص: 122
سلطنت را قبله حاجات دانست. آن حضرت را مهر و محبت در حركت آمده اسباب سلطنت او مهیا فرمود و امرای نامدار مثل امیر حمزه قتوقو و بیك فولاد و خضر سپاهی و صدر حسن و خواجگی را با ده هزار سوار نامدار تعیین نمود كه متوجه عراق عجم و آذربایجان شوند كه تعلق به دیوان پدر مرحوم او میرزا امیرانشاه داشته و هرجا توانند مستخلص گردانند و هركجا مصلحت دانند مقام كنند و آن حضرت فرمود كه رایات همایون متعاقب متوجه آن بلاد است و میرزا خلیل هفتم ذی قعده عازم عراق گشت و در این اثنا، نوكر میرزا اسكندر هرقوجاق قوچین از جانب فارس رسید و بیلاكات پادشاهانه به عرض رسانید و اخبار آن دیار بازگفت و آن حضرت او را تربیت و عنایت فرموده خوش بازگردانید و سخنان خوب فرستاد.

ذكر وقایع عراق عرب و عجم و احوال سلطان احمد

سلطان احمد سال گذشته كه تسخیر ولایت خوزستان فرمود مقصود نیزه‌دار را در آن قلاع تعیین نمود و عازم دار السلطنه بغداد شد و آخر زمستان او را در بغداد عارضه‌ای پیدا شده به دلالت اطبا میل هوای ییلاق نموده تا زیارت شیخ المشایخ اویس قرنی قدس سره آمد و مزاج او روی به صحت آورد و امرا او را بر عزیمت جانب سلطانیه [اغوا] كردند و نمودند كه بسطام جاگیر به اصفهان رفته و پسرش بایزید كودكی در آن‌جا نشسته. به مجرد آوازه شما قلعه باز می‌گذارد و خرم شاه درگزینی زیادت مبالغت كرد. سلطان به همدان آمد و شنید كه بسطام شكسته‌حال از اصفهان بازگشته و از عزیمت سلطان آگاه شده معصوم برادر خود را در سلطانیه گذاشت و به اردبیل رفت. سلطان در قروق سلطانیه فرود آمد و حكام اطراف به تخصیص سید عبد الرزاق كه به تغلب حاكم قزوین شده بود پیش سلطان آمده و به تشریفات پادشاهانه مخصوص شد. سلطان قاصد پیش معصوم فرستاده وعده‌های نیكو داد. او التفات نكرد. سلطان گفت صبر كنیم تا خود پیش ما آید.
و در این اثنا، از بغداد خبر آمد كه اویس نامی به فرزندی سلطان منسوب
ص: 123
شده و جمعی مفسدان خیال سلطنت در دماغ او نشانده‌اند. سلطان را مجال توقف نماند. به سرعتی تمام به حوالی بغداد آمد و عقد جمعیت آن جماعت از هم ریخته هركس به جانبی گریختند و مانع بن شیث كه خمیرمایه آن فساد بود و اویس مذكور گرفتار شدند.

ذكر احوال آذربایجان و قرایوسف‌

امیر قرایوسف موسم بهار به امیر شمس الدین محمد دواتی و امیر سیدی احمد و ازون شمس الدین عزیمت صحرای موش كرد و ملك صالح والی ماردین خبر فرستاد كه امیر عثمان قصد ماردین كرده اگر به فریاد نرسند اختیار از دست خواهد رفت. امیر یوسف از راه بیابانی كه از آن‌جا براق باد نمی‌توانست گذشت و فلك را از دیدن آن سر حیرت می‌گشت به حدود آمد آمد و امیر قراعثمان لشكر به صحرا كشیده هردو سپاه به‌هم رسیدند و میان ایشان محاربه‌ای عظیم رفت. صحرای موش وحوش و طیور را بساطی شد پرفایده و سماطی پر مائده. عاقبت قرایوسف غالب آمد و قلعه ماردین را تصرف نموده داروغه‌ای نشاند و لشكر اجازت داده آن تابستان در ییلاق آلاطاق گذرانید و فصل خزان به دولتخانه تبریز آمد و لشكر به جانب ولایت شكی فرستاد. والی آن‌جا امیر سیدی احمد با لشكر در برابر آمد و مردم قرایوسف یراق جنگ ندیده بعضی مواضع شروان را غارتیدند و به تبریز آمد و دهم ماه شعبان، سلطان احمد كس فرستاده التماس نمود كه جلگای همدان را جهت ییلاق به این جانب گذارند. امیر یوسف التفات ننموده فرستاده را اجازت داد و بیست و هفتم شعبان، ملك عز الدین شیر با پیشكشهای لایق آمده امیر یوسف را از فرستادن لشكر به جانب شروان منع كرد و كسان به شروان روان كرده امیر شیخ ابراهیم را بر صلح دلالت كرد و او بنابر صلاح مسلمانان شكسته‌بسته صلحی برهم بست و امیر یوسف آن زمستان در تبریز گذرانید و خشك‌سال بود. فصل بهار، عاشر ذی قعده خبر آمد كه كیامرد طالقانی و مزید بكنه نواحی قزوین را غارت كردند. امیر بسطام در حدود
ص: 124
قزوین به ایشان رسید و آتش حرب برافروخته بسطام غالب شد و امیر یوسف از الاطاق به اونیك آمد و آن‌جا جمعی از شیخ حسن حاكم ارزنجان شكایت كردند.
امیر یوسف چهل و پنج روز محاصره كرده مردم ارزنجان به تنگ آمدند و تضرع و زاری نمودند. امیر یوسف مرحمت فرمود و شیخ حسن پیشكشهای مناسب فرستاده و خود نیز به خدمت آمد و امیر یوسف او را تربیت و عنایت فرمود و در ولایت ارض [روم] یك قلعه نیك داد و ارزنجان را به ناصر الدین پیرعمر كه وزیر او بود تفویض فرمود و این احوال در شهور سنه ثلاث عشر و ثمانمایه واقع شد و در این ولا خبر آمد كه سلطان احمد عازم تبریز است.

وقایع سنه ثلاث عشرة و ثمانمائه ذكر نهضت پادشاه برجیس قدر بهرام قهر به ولایت ماوراء النّهر

اشاره

حضرت خاقان سعید عزم یورش ماوراء النهر جزم فرمود و سبب این عزیمت آن بود كه در اواخر ذی الحجّة خبر آمد كه امیر شیخ نور الدین گرد فتنه‌ای برانگیخته و خاك ادبار بر فرق روزگار خود بیخته، با جمعی بی‌باك به حوالی سمرقند آمده و امیر شاه ملك از سمرقند بیرون آمده و نزدیك قزل رباط به‌هم رسیدند و یك شب از طرفین پاس داشتند.
بیت
سفیده چو بر زد ز كهسار سرپدید آمد از دور رخشان سپر هردو لشكر صفها آراستند. از طرف امیر شیخ نور الدین چند پشته بود و لشكر او تمام نمی‌نمود. دست چپ و راست او به‌هم پیوسته به یكبار جمله حمله كردند و بر قول امیر شاه ملك زده از جا برگرفتند و امیر وفادار گرفتار شده شكستی تمام به لشكر امیر شاه ملك رسید و شاه ملك بازگشته به طرف قراتپه بیرون رفت و به كوه الاقسراق كه میانه كش و سمرقند است پناه برد.
ص: 125
و چون مضمون این قضیه به مسامع جلال رسید، فرمان فرمود كه امرای نامدار چون مهر و سپهر تیغ‌زن و سپردار، مثل امیر مضراب بهادر و امیر یادگار شاه ارلات و امیر توكل برلاس و امیر نوشیروان برلاس و امیر محمد صوفی ترخان و امیر یوسف خواجه و امیر عجب‌شیر متوجه ماوراء النهر شوند و جمعی امرا چون امیر حسن صوفی ترخان و امیر محمد بیك و امیر خواجه نامزد ولایت قومس و مازندران شدند كه از آن حدود برخبر باشند و شاهزاده جوان‌بخت معز الدین میرزا بایسنغر قایم‌مقام آن حضرت در دار السلطنه هرات مقرّر شد و موكب همایون به طالع سعد و فال میمون چهاردهم محرم به عزم یورش ماوراء النهر نهضت نمود.
و در منزل مرو الرود، از جانب سمرقند عرضه داشتی رسید كه بزرگان سمرقند مقدمهم خواجه كمال الدین عبد الأول و خواجه عصام الدین* و قاضی صلاح الدّین و مولانا قطب الدین و امیرك دانشمند و خواجه فضل اللّه ابو اللیثی* فرستاده بودند. مضمون آن‌كه روز دوشنبه شانزدهم ذی حجه خبر محاربه امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك به سمرقند رسید و همان روز محمد الپقرا به دروازه آمده سخن شیخ نور الدین رسانید. سمرقندیان به تیر چرخ او را چنان زدند كه بر پلاس نهاده پس بردند و روز جمعه امیر شیخ نور الدین خود به درب شیخ‌زاده آمد كه محافظت آن به اهتمام خواجه عصام الدین و اولاد شیخ‌زاده ساغرجی بود و سخن گفته كسی جواب نداد و به درب آهنین رفت كه خواجه عبد الأول و قاضی صلاح الدین آنجا بودند و سخن گفت. خواجه عبد الأول گفت ما مردمان طالب علمیم. ما را به حكومت كار نیست. حاكم ما میرزا شاهرخ است. فرزند خود را با نایبی این‌جا گذاشته بود. شما ایشان را گریزانیدید. ما شما را تا اجازت حاكم نباشد، اختیار نخواهیم داد و بزرگان بعد از عرض این سخنان التماس نموده بودند كه هرچه زودتر این جمع فقرا را از دست ظالمان خلاص دهند. حضرت خاقان سعید قاصدی چون باد به سمرقند فرستاد و از سرعت نهضت همایون بشارت داد.
و در منزل جیجكتو، بای‌بخشی نوكر امیر شاه ملك عرضه داشت آورد كه
ص: 126
میرزا الغ بیك در كنار آب به موضع كلف پول نشسته و این بنده با امیر نوشیروان متوجه سمرقند گشت و در موضع قلبله از جانب امیر مضراب خبر آمد كه امیر شیخ نور الدین رسید.
و شرح آن‌چنان است كه چون شیخ نور الدین ظفر یافت، امیر رستم طغای‌بوقا را به ضبط بخارا فرستاد و چنگیز اغلان را به كش و خود متوجه سمرقند شد و چون آنجا اختیاری نیافت، عم‌زاده خود امیر شیخ حسن را فرمود كه به كنار آب رفته حصار كركین را محاصره كنند.
در این اثنا، پسر امیر خدای‌داد حسینی بی‌اجازت امیر شیخ نور الدین به منزل و ولایت خود رفت و وهنی تمام به حال او راه یافت. وفادار را كه مقید داشت به قتل آورده به ترمذ آمد و میرزا محمد جهانگیر بن میرزا محمد سلطان را كه در ولایت حصار بود به هرحیله و تدبیر پیش خود آورد.
در این اثنا شنید كه امیر شاه ملك به سمرقند آمد و رایت ظفرنشان از طرف خراسان به آمویه رسید. شیخ نور الدین میرزا محمد جهانگیر را به جانب سمرقند برد به امید آن‌كه شاید مردم آن‌جا او را پیش آیند و چنگیز اغلان و عبد الكریم امیر سیف الدین را در ترمذ برابر امیر مضراب گذاشت و سلطان بایزید را به كلف فرستاد كه مقابل میرزا الغ بیك را نگاه دارد و خود به سمرقند رفته بر شهر دست نیافت.
دو سه روز در باغ دلگشا و كان‌گل گذرانید.
و چون حضرت خاقان سعید به منزل قاوتو رسید نوكر امیر شاهملك آمده سر دولت تیمور تواچی را به اردوی همایون رسانید و آن حضرت با لشكرهای بحر جوش به كنار جیحون به كلف رسید كه میرزا الغ بیك آن‌جا بود و سلطان بایزید كه از مخالفان در برابر كرّ و فر می‌نمود، چون خبر وصول رایات فرقدسای و اعلام سپهرآرای شنید، رو به گریز نهاده خیمه‌ها انداخت و مضمون من نجی برأسه فقد ربح دست‌آویز ساخت و چون خبر گریختن سلطان بایزید در ترمذ، به چنگیز اغلان و عبد الكریم رسید، ایشان نیز فرار بر قرار اختیار كردند و فرمان قضا جریان نفاذ یافت
ص: 127
كه عساكر منصوره بادپایان آتش گذارد در آن دریای مغرق كه دجله و فرات نسبت به آن جویچه باشد و كر و ارس در جنب آن چشمه‌ای نماید و سند و هیرمند در پهلوی آن جدول تقویم باشد راندند و روز جمعه هفتدهم صفر موكب منصور از آب عبور فرمود و امیر مضراب نیز از گذر ترمذ گذشته به اردوی اعلی آمد و آن حضرت میرزا الغ بیك و امیر مضراب را به جانب كش فرستاده به آهستگی روان شد.
بیت
همی رفت با هوش و رای و درنگ‌كه سرعت پشیمانی آرد به جنگ امیر شیخ نور الدین چون از عبور سپاه ظفرپناه آگاه شد تجلدی نموده از حوالی سمرقند عازم كنار آب گشت. امیر شاه ملك سوار و پیاده سمرقند جمع ساخته با فیلان و بزرگان به عزم رزم امیر شیخ نور الدین بیرون آمد و او عطفه عنان كرده بر ایشان تاخت و صولت او سمرقندیان را پریشان ساخت و اسلحه و اموال گریختگان را گرفته شوكت او زیادت شد و از غایت غرور با خود مخمر كرد كه در برابر لشكر منصور آید و بزرگان سمرقند امیر شاه ملك را بر واقعه كرت ثانی ملامت گونه‌ای می‌كردند. امیر از بزرگان متوهم شده ایشان را از شهر همراه خود بیرون آورد و میرزا احمد میرك با پانصد سوار از ولایت خود به مدد امیر شاه ملك رسیده به اتفاق عازم اردوی شدند و سایر امرا و سپاهیان سمرقند به شرف بساطبوس مشرف گشتند و میرزا الغ بیك قوچینان نواحی كش را جمع آورده به موكب ظفرقرین پیوستند و غلبه و كثرت تمام در سلك خدمت انتظام یافت.
و امیر شیخ نور الدین نیز مستعد جنگ و جدال و حرب و قتال شده در حوالی قزل‌رباط و آب‌یام میمنه و میسره و قلب و جناح به سوار و پیاده برآراست و شرایط سپاه‌آرایی و مراسم لشكركشی به‌جای آورد و سپاه حضرت خاقان سعید به تأیید ملك مجید آراسته بود و در وقتی كه هردو سپاه صف كشیده در برابر هم رسیدند، امیر شیخ نور الدین در حق امیر مبشر بدگمان شده او را به قتل رسانید و فرموده من
ص: 128
اعان ظالما سلطه اللّه علیه سر خویش ظاهر گردانید. دلاوران طرفین روی سوی میدان آورده آتش حرب بالا گرفت و نایره قتال اشتعال یافت. یك پسر امیر خدای‌داد از جانب مخالف جنگهای مردانه كرد و میرزا احمد میرك پیش رفته او را گریزانید و باید ورا فرود آورد و قوچینان آثار شجاعت ظاهر كردند و آن حضرت كه
مصرع
همیشه باد منصور و مظفّر
به خود آهنگ جنگ فرمود و پردلان قول و دلاوران قلب به یكبار در حركت آمدند و نسیم فتح و ظفر بر علم دولت حضرت خاقان سعید وزید و شیخ نور الدین مغرور منهزم گردید و در یك ساعت چنان لشكر بی‌عد پایمال بلا و پی سپر رنج و عنا شدند.
نظم
چاك دامن تیره‌دل افكنده سر كوتاه عمرچون گل و چون لاله و چون نرگس و چون یاسمن بعضی را كه سعادت ازل رهنمونی كرد روی عجز بر آستان بیچارگی نهاده آیت فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ را عذرخواه جرم و گناه ساختند و جمعی را كه مستحق سیاست بودند آن حضرت عنایت فرمود و روز شنبه نهم ربیع الأول صورت واقعه روی نمود و یازدهم ماه باز چتر همای فر سایه دولت بر دار السلطنه سمرقند انداخت و از شعاع آفتاب اعلام و از تابش ماه خیام اطراف آن بلده را منوّر ساخت و زیارت والد بزرگوار یعنی صاحبقران نامدار دریافته به سایر مزارات متبركه قیام نمود و از روحانیت اكابر آن دیار و بلاد استمداد فرمود و اهالی سمرقند بار دیگر از چنگ نوایب و قبضه حوادث خلاص یافته شرایط تهنیت به‌جای آوردند و آن حضرت هریك را به اندازه رتبت بر بساط قربت مجال داده و امیر
ص: 129
شاه ملك را با سپاهی نامدار به جانب اترار فرستاد تا هركرا از اتباع شیخ نور الدین در آن دیار بیند مستأصل گرداند و چون مهمات ممالك ماوراء النّهر به تازگی نظامی گرفت و كارها به نازكی قوامی یافت، حضرت خاقان سعید به فال میمون و طالع مسعود عزیمت مراجعت فرمود و بیستم ربیع الأول از دار السلطنه سمرقند به صوب خراسان روان شد و در حوالی كش، بر رای اعلی عرضه داشتند كه حمزه سلدوز و جمعی فتنه‌انگیز، بعد از انهزام شیخ نور الدین، به جانب حصار شادمان رفته هنوز دست از عناد و فساد كوتاه نگردانیده‌اند. آن حضرت امیر مضراب را به دفع فساد آن مفسدان فرستاد و موكب ظفر شعار از خزار ایلغار كرده عنان جهانگشای به سمند غزال رفتار غزاله دیدار داد و چون خورشید بر سبز خنگ فلك سوار گشته روان شد و اوایل ربیع الآخر، در دار السلطنه هرات نزول فرمود.
مصرع
اعلام تو بر عالمیان میمون بود

ذكر آمدن ایلچیان اطراف چون موكب همایون در مستقر دولت آرام گرفت‌

چون دار السلطنه هرات از سعادت نزول موكب همایون رونق و صفا یافت و انوار عدالت آثار بر اطراف آن بلده تافت و جهانیان را به عنایات بی‌غایات بهره‌مند گردانید و مراسم خیرات و مناظم حسنات به اقصی الغایة رسانید، لاجرم صنادید عالم روی امید به درگاه معظم نهادند و خود را ذره‌وار در تاب آفتاب دولت آن حضرت جلوه دادند و رسل و رسایل با صنوف وصایل و فنون وسایل به درگاه سلاطین پناه فرستادند. امیر ایدكو بهادر از ولایت اوزبك و دشت قبچاق و امیر شیخ ابراهیم از ولایت دربند و شروانات و امیر سید عز الدین از هزاره‌جریب و پسر امیر سید علی كیا از بلده ساری و امیر حسن كیا از قلعه فیروزكوه و از ولایت گرمسیر و قندهار چند روز متعاقب از این ولایات ایلچیان می‌رسیدند و پیشكشهای مناسب گذرانیده سخن حكّام خود را به وسیله امرای عظما به عرض می‌رسانیدند و درگاه
ص: 130
جهان‌پناه سجده‌گاه ملوك جهان و بوسه جای صنادید ایران و توران گشت.
بیت
ز بس‌كه بر در او سجده می‌برند ملوك‌مجال نیست قدم را ز ازدحام جباه

ذكر آمدن مودود گرمسیری و پیرك به درگاه عالم‌پناه‌

امرای گرمسیر و قندهار كه ایلچیان به درگاه عالم‌پناه فرستاده بودند در اثنای عرضه‌داشت بازنمودند كه پیرمحمد پسر امیر قتلو، برادر امیر تومان قندهاری كه به پیرك مشهور است بر مودود خروج كرده او را از ولایت بیرون تاخت و مودود و پیرك متعاقب رسیده خاك درگاه عالم‌پناه را سرمه دیده امید ساختند و مودود و پیرك كه ضدّان لا یجتمعان بودند، بر یك در خانه ملازمت می‌نمودند.
بیت
چنان بساخت جهان را هوای دولت اوكه از طبیعت اضداد رفت ناسازی امرای بزرگ در دیوان اعلی معامله ایشان را پرسیدند و به غور قضیه رسیدند.
صورت واقعه در آیینه عدالت چنان روی نمود كه غبار كدورت به حقیقت از جانب مودود بود. حضرت خاقان سعید گذشته را عفا اللّه عما سلف برخواند و آینده را مثال عالی ارزانی داشت كه حكومت به پیرك مفوض باشد و مودود در پایه سریر اعلی به ملازمت قیام نماید.

ذكر عمارت مدرسه و خانقاه حضرت خاقان سعید كه در این سال به اتمام پیوست‌

در این سال كه موكب همایون‌فال از ولایت ماوراء النهر معاودت فرمود،
ص: 131
دار السلطنه هرات در غایت معموری و آبادانی بود و مدرسه و خانقاهی كه حضرت خاقان سعید بنیاد فرموده بود به اتمام پیوست و حسن تمام آن بلده را از طراوت و لطافت آن بقاع روی نمود. در این مقام جواد خوش‌خرام قلم به دستیاری رقم چند در صفات دار السلطنه هرات خواهد پیمود.

در صفت دار السلطنه هرات‌

دار السلطنه هرات بلده‌ای است دلگشاتر از بوستان ارم و خطه‌ای جانفزاتر از گلستانهای عالم. سودای چون گیسوی ماه‌رویان دلاویز و معموره‌ای چون چهره سیمبران طرب‌انگیز. خواص دم عیسی در انفاس نسیمش مضمر و حیات آب خضر و نشاط باده جان‌پرور در صفات هوایش مخمّر. هوای جانفزایش در لطافت و اعتدال مایه‌بخش نسیم بهار. قصرهای زرنگارش بر كنار آبهای خوشگوار جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ «53» نعت عمارت دلپذیرش، إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ «54» وصف طربخانه‌های بی‌نظیرش الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ «55» مصر را از سوز فراق روی عزیزش جامه در نیل و نیل را از غیرت زلال او سنگ در قندیل.
بیت
از آب روی رود هری بر جمال مصرنیل كشیده را نبود رونق و بها آبش خاك را در چشم كوثر فشانده و چشمه حیوان در ظلمات حیرت نشانده و بلدان خراسان كه اشرف ممالك اقلیم رابع تواند بود، دار السلطنت هرات در آن قریب به مركز واقع است. چه طول هراقلیم از مبدأ كه جزایر خالدات است
______________________________
(53). سورة البقرة 25.
(54). سورة الفجر 7.
(55). ایضا 8.
ص: 132
صد و هشتاد درجه گرفته‌اند و عرض از خط استواء نود درجه و از این نود درجه شصت و شش معمور است، باقی در طرفین از افراط گرما و سرما مقام نوع مردم نمی‌تواند بود و طول هرات نود و چهار درجه و كسری است و عرض آن سی و چهار درجه و كسری. پس از این تقریر به وضوح پیوست كه دار السلطنت هرات اقرب بلاد است نسبت با مركز معموره عالم فالأقرب الی المركز اولی بالأعتدال و یترتّب علیه غایة الفضل و نهایة الكمال.
حضرت خاقان سعید چون آن بلده را مستقر سریر سلطنت و مركز دایره خلافت فرمود، فرمود كه بازارها كه قدیم الأیام تمام پوشیده نبود و مردم بازار از گرد و غبار و تزاحم اقطار زحمت بسیار می‌یافتند آنها را شكافتند و بنیاد بازار به گچ و آجر برآورده طاقهای عالی بستند و جاجا از بهر روشنایی بازگذاشته و باقی را فراهم آوردند. بازارها هریك در چشم جهان‌نگاری و در چمن روزگار بهاری روی نمود.
وضع چهارسوی مربعی متساوی الأضلاع واقع بر مركز دائره خیر البقاع و از چهار دروازه چهار بازار به آن محل می‌رسد.

وضع مدرسه و خانقاه معارف‌پناه‌

بر طرف شمال تحت القلعه در جانب جنوب، مدرسه عالی و خانقاهی متعالی پیوسته هم و در میان آن بقعه صحن سرای بزرگ و صفّه و طاقی رفیع و بر دو طرف منار بلندقامت بدیع استقامت ارتفاع یافت و از شعشعه طلا و لاجورد انوار بهجت آثار بر درودیوار آن بقعه تافت. مهندسان دقیق‌اندیشه و بنایان چابك عمل نازك‌پیشه غایت صنعت و كمال دقت به ظهور آوردند و قواعد معاقد آن را در اعلی معارج متانت واقعی مدارج رصانت برآوردند.
و در این سال، یعنی سنه ثلاث عشره، این دو بقعه بدیع منوال به شرف اتمام و حد كمال رسید و در عرصه روی زمین از سرحد روم تا اقصای چین درس و فتوی را موضعی به نزاهت و موقعی به طراوت آن دو بقعه نشان نمی‌دهند و نفایس كتب
ص: 133
مشتمل بر اصول و فروع و محتوی بر معقول و مشروع در صنادیق پرداخته و معدّ و مهیا ساخته و افراد علمای اعلام به تدریس زمره انام و افادت خواص و عوام معین شده ریاض دین به زهاب تقوی و جواب فتوی ایشان شاداب و سرسبز. طلاب مجدّ و اهل تحصیل مستعد. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ. «56»
بیت
چو صبح دوم جمله پاك‌اندرون‌قلیلا من اللیل ما یهجدون و نقش العلم لا یعطیك بعضه حتی تعطیه كلك هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ «57» بر صفحه صدق رغبت نگاشته و از فواضل انعام پادشاه اسلام مایحتاج و اسباب معاش چون وظایف درس و تكرار مرتّب داشته هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ «58» و از نحاریر علمای امه و صنادید فضلای ایمه كه مشتری از آفتاب دانش ایشان فروغ سعادت اقتباس نماید و عطارد از دقت فطنت ایشان اسرار علوم التماس كند، چهار دانشمند متبحر كه عناصر كردار هریك مدار كارخانه دین متین سید المرسلین بودند به رسم تدریس در مدرسه كریمه تعیین نمودند.
نخست جناب مولانای اعظم، قدوه نحاریر الامم مولانا جلال الدّین یوسف اوبهی و دیگر جناب‌عالی، مرجع الأفاضل و الأهالی مولانا جلال الدین یوسف حلاج و دیگر مولانای اعظم اكرم حاوی الكمالات، مولانا نظام الدین عبد الرحیم یاراحمد و دیگر مولانا الأمام افضل علماء الأنام خواجه ناصر الدین لطف اللّه خواجه عزیز اللّه مقرّر شدند.
و در روز اجلاس، حضرت خاقان سعید، در آن بقعه مبارك، تشریف حضور ارزانی داشت و اكابر ایام و مفاخر انام حاضر شدند و این علمای اعلام به
______________________________
(56). سورة النور 37.
(57). سورة الزّمر 9.
(58). سورة ص 49.
ص: 134
درس علوم اسلام چون فقه و تفسیر به تقریر دلپذیر اشتغال نمودند و در میدان بیان گوی سبقت به چوگان رویت از همگنان ربودند و منصب شیخی خانقاه معارف‌پناه به جناب شیخ الأسلام اعظم قدوة مشایخ العالم خواجه علاء الدین علی چشتی تفویض رفت و شرح بزرگی مشایخ آن خاندان محتاج شرح و بیان نیست.
مصرع
و الأمر اوضح من نار علی علم
و همچنین در خانقاه سایر مباشران اعمال و متصدیان اشغال از امام و مؤذن و واعظ و دیگر كاركنان مقرّر شدند و اوقاف شایسته بر این دو بقعه مباركه بر سبیل اشتراك مقرر گشت و در این تاریخ یعنی سنه اربع و سبعین احوال این دو بقعه در غایت جمعیت و رفاهیت است و منصب شیخی به خادم الفقرا، حاوی این اوراق عبد الرّزاق بن اسحق مفوّض است.
مصرع
هركسی پنج‌روزه نوبت اوست
القصّه قبة الأسلام هرات به یمن تختگاه حضرت خاقان سعید مجمع اساطین سلاطین و مطلع خورشید پادشاهان روی زمین و كعبه احرار و ابرار و قبله اخیار و احبار و مسكن اقطاب و اوتاد و مأمن زهاد و عباد گشت.
قطعه
از جماعت روز جمعه جامع مجموع ارمی‌كند با كعبه روز حج اكبر همسری
اهل فضل او همه كامل در انواع علوم‌بوده هریك نادری در عهد خویش از نادری و كار شهر هرات در آن مرتبه رواج و رونق یافت كه لطایف متنزهاتش دجله اشك بر رخسار بغداد روان ساخت و طراوت ثمراتش سمر سمرقند را در گوشه طاق
ص: 135
نسیان انداخت.
مصرع
وین بود از دولت سلطان اعظم شاهرخ
و شرح بنای دار السلطنه هرات و احوال بلوكات و حالات ولایات قلم دو زبان به شرح و بیان تقریر نموده و تحریر فرموده هركه را میل مطالعه آن باشد گورساله‌ای كه علی‌حده در آن باب مسطور است به نظر اشرف مشرف سازد.
مصرع
تا میل آن‌كه را بود و چون كند نظر

ذكر بنای باغ سفید و بنیاد كوشك‌

حضرت خاقان سعید فرمود كه بر جانب شرقی شمال هرات به موضعی كه پیشتر به باغ سفید* موسوم بود، در فضایی چون عرصه امید وسیع و بنایی چون ذروه فلك رفیع، مهندسان دانا و بنایان توانا، روز جمعه بیست و چهارم ذی قعده به طالع سعد و ساعت میمون عمارتی بنا نهادند و درهای باغ جنان بر روی جهانیان گشادند و به خوبترین صورتی طرح كشیدند و چهره اول الفكر آخر العمل به چشم بصیرت دیدند. اساسی كه تا بنیاد جهان و نهاد عالم است كس مثل آن نشان نداده. باغی كه شمیم نسیم آن نكهت مشك و عنبر به مشام جان فرستاده. و كوشكی كه علو قدر از چرخ برین گذراند و اوج رفعت تا ذروه مشتری رساند.
قطعه
چمن از دلكشی چون عارض دوست‌سرایش از خوشی چون چهره یار
یكی را سعد گردون كرده معموریكی را بخت میمون بوده معمار چهارطاق ایوان مقرنس آن را به طاق مقوّس كیوان رسانیده و كنگره قصر رفیعش از نطاق مشتری گذرانیده. ایزار دیوار از احجار یشم مفروش و تماثیل منبت بر آن مثبت و منقوش، هركس فسحت آن دید یا به آن نزهت‌سرا رسید روح روح‌پرور
ص: 136
فردوس اعلی شنید.
بیت
گلاب است گویی به جویش روان‌همی شاد گردد به بویش روان نقاشان چابك‌دست در هرخانه‌ای كارنامه‌ای پرداخته و بر هرغرفه‌ای منظره‌ای چون نگارخانه چین ساخته. عمارتی چنین عالی و اساسی چون كریاس گردون متعالی به یمن دولت و علوّ همت آن حضرت به اندك مدتی تمام شد.
مصرع
در غایت لطف و خرّمی گشت تمام

ذكر نهضت همایون به صوب ییلاق بادغیس و آمدن ایلچیان از ممالك‌

موكب نصرت شعار اوایل بهار میل ییلاق فرمود و اواخر ذی قعده به جانب بادغیس عزیمت نمود و در آن فضای خرّم، طبقات لشكرها با خیل و حشم، در ظلّ رایت فتح آیت كه مطلع خورشید فیروزی است جمع آمدند و ابان‌تواچی كه به ولایت اوزبك پیش امیر ایدكو رفته بود عود نمود و به عرض رسانید كه امیر ایدكو در تعظیم قدر و تفخیم امر هیچ دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت و به ورود مكتوب سر افتخار بر فلك افراشت و از كلماتی كه بر زبان فصیح امیر ابان رجوع كرده بود و حكایاتی كه به ادای عذب او حواله نمود، استنشاق روایح مصافات و موالات به مشام صدق می‌رسید. مضمون آن‌كه بنده و خدمتكار آن حضرتم و به هرچه فرمایند فرمان‌بردار.
توقع از اعطاف آن حضرت آن‌كه همین طریقه مرعی داشته در رفع حجاب مغایرت و فتح باب مودت راه مراسلت و مكاتبت كه سلوت مخلصان به آن تواند بود مفتوح و سلوك فرمایند و به سخنان صاحب غرضان التفات ننمایند.
ص: 137
بیت
قول صاحب غرضان گوش مكن بهر خدایار ما باش كه ما از دل‌وجان یار توییم و به خدمات لایقه اشارت دریغ ندارند كه در اتمام آن آثار دولتخواهی به ظهور رساند و همچنین از اطراف ممالك كه پیش از این ایلچیان آمده بودند و مصحوب ایشان قاصدان رفته مجموع شادمان و خرّم به اردوی معظّم رسیدند.

ذكر قضایا كه در عراق عجم واقع شد

چون میرزا اسكندر ممالك فارس مضبوط ساخت، كمند همت بر كنگره قصر تسخیر عراق عجم انداخت و امیر عبد الصمد و امیر صدیق را به جانب اصفهان روان فرمود و ایشان به قصبه ورزنه آمدند و قلعه آن را محكم ساخته میرزا رستم خبر یافت و قلعه را محاصره كرد و میرزا اسكندر آگاه شد. امیر تولك و امیر یوسف جلیل را به مدد فرستاد و خود نیز متوجه شد. میرزا رستم از آمدن تولك و یوسف جلیل واقف گشته به استقبال ایشان آمد. ایشان مرد میدان رستم نبودند. پناه به قلعه خرابه دستجرد بردند.
میرزا رستم و میرزا بایقرا كه در آن زودی به عراق آمده بود عزم محاصره كردند. ناگاه شنیدند كه میرزا اسكندر به قصر زرد رسید. میرزا رستم عازم اصفهان شد و میرزا اسكندر چنان به تعجیل آمد كه بعضی رستمیان را اسكندریان گرفتند و همچنان به سرعت می‌آمدند. میرزا رستم سه فرسنگ استقبال نموده هردو لشكر به هم رسیدند.
مصرع
غریو كوس و بانگ نای برخاست
و آن دو لشكر چون امواج بحر اخضر یا افواج دشت محشر برهم زدند و میرزا اسكندر ظفر یافته میرزا رستم به اصفهان درآمد و میرزا اسكندر به موضع آتشگاه فرود آمد.
ص: 138
پیش از این میرزا خلیل سلطان به موجب فرمان خاقان سعید از خراسان با ده هزار سوار به جانب عراق و آذربایجان آمده بود چنانچه شرح آن گذشت و مقرّر چنان بود كه هرجا خواهد ساكن شود و او چندگاه در ولایت ری می‌بود. در این ولا، میرزا رستم كس فرستاده استمداد نمود. میرزا خلیل سلطان به قصد مصالحه میان برادران عزیمت فرمود و هرچند پیغام صلح پیش میرزا اسكندر فرستاد مفید نیفتاد و میرزا اسكندر در یك طرف اصفهان مقام داشت. میرزا خلیل سلطان از طرفی دیگر به اصفهان درآمد و میرزا اسكندر هرروز جمعی به دروازه فرستاده از طرفین جنگهای سخت می‌كردند. اما از عدم قوت، قوت اصفهانیان فوت شده از تعذر اسباب معیشت طاقت ایشان طاق شد. میرزا رستم به ضرورت اصفهان را گذاشته عازم جانب امیر قرایوسف گشت و میرزا اسكندر جمعی را تا قم در عقب فرستاد، اما نرسیدند. و میرزا خلیل سلطان در اصفهان بود و میرزا اسكندر همچنان عناد و خصومت می‌نمود. در این اثنا، جمعی از لشكر شول و اكراد بی‌اجازت میرزا اسكندر برگشتند.
بدین سبب ترك محاصره گرفته عازم شیراز شد و اصفهانیان به رنج غلا و بلای قحط مبتلا شدند و آتش جوع مشتعل گشت و صعوبت نایافت از حد گذشت.
از مواشی آنچه داغ استحلال بر جبین داشت هركس به هرچه ممكن بود می‌خرید و به هیچ‌جا نمی‌رسید. تمام چوبهای عمارات و ستونهای ایوانات به‌جای هیزم بسوخت.
بیت
بسوخت آتش قهر تو جمله را تر و خشك‌چنین بود چو درافتد به مرغزار آتش و در ایام دربندان اصفهان گویند میرزا خلیل سلطان به سر پالیز درویشی رسید كه در شهر به آب چاه مزروع گردانیده بود و درویش خربزه‌ای آورده شرط خدمت به ادا رسانید. میرزا خواست كه درویش را رعایتی فرماید میسر نشد.
ص: 139
درویش را عذرخواهی نمود. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ. «59» میرزا خلیل از اصفهان به ری آمده عرضه داشت به پایه سریر اعلی فرستاد: مضمون آن‌كه چون در اصفهان، از جهت قحط نمی‌توانست بود به جانب ری عود نمودیم. اكنون به هرچه فرمایند عمل نماید.

ذكر آمدن سلطان احمد به تبریز و قتل او به فرمان امیر قرایوسف بن امیر قرامحمد تركمان‌

سلطان احمد در دوازدهم محرم، از دار السلام بغداد عازم آذربایجان شد و در نواحی همدان اكراد آن بلاد را در قبضه اقتدار آورد. شاه محمد بن قرایوسف در ییلاق اوجان واقف شده عزیمت خوی نمود و سلطان بیست و هشتم ربیع الأول در دولتخانه تبریز نزول فرمود و كسان در عقب شاه محمد فرستاد. در سلماس به او رسیدند و او را گریزانیدند. در این حال، امیر قرایوسف در ولایت ارزنجان بود و ضبط یا سامیشی مهمّات آن نواحی می‌نمود و شرح آن گذشت. چون این خبر شنید متوجه تبریز شد و روز جمعه بیست و هشتم ربیع الآخر سلطان قرایوسف در قریه اسد كه دو فرسخی تبریز است به‌هم رسیدند و از طرفین صفها كشیده و اسباب مقاتله و جدال ترتیب داده ابواب محاربه و قتال گشادند. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌3 139 ذكر آمدن سلطان احمد به تبریز و قتل او به فرمان امیر قرایوسف بن امیر قرامحمد تركمان ..... ص : 139
بیت
ز پیكان الماس و پر عقاب‌نبد هیچ پیدا رخ آفتاب
ز سرخاب سرخ آب برسان رودگذر كرد بر دامن سردرود آتش حرب برافروخت و تاب التهاب جان دلیران می‌سوخت. سلطان به نفس خود جنگهای مردانه و كوششهای بهادرانه فرمود. اما
______________________________
(59). سورة الحشر 2.
ص: 140
مصرع
چون سعادت نبود كوشش بسیار چه سود
و سپاه سلطان مرد میدان تركمانان نبود.
بیت
قضا را یكی تیر زهرآب‌دارگذر كرد بر بازوی شهریار
دلیران احمد شه سرفرازگرفتند در پیش راه دراز
هزیمت غنیمت شمردند زودسراسیمه گشتند برسان دود احمدیان رو به هزیمت نهادند و یوسفیان دست به غنیمت گشادند. سلطان خود را به باغی انداخت و یكی از لئام تبریز، بهاء الدین جولاه نام امیر یوسف را مطلع ساخت و جمعی به طلب او رفته چون چشم پادشاه بر ایشان افتاد،
بیت
بدانست شه كامد او را زمان‌به دست قرایوسف تركمان به حكم رضینا بقضاء اللّه تعالی این بیت خواند كه:
بیت
چو با من بود لطف یزدان پاك‌نباشد ز مردان مرا هیچ باك دست به بند و گردن به كمند داده پیش قرایوسف آمده و بعد از انواع حكایات به فرمان امیر مشار الیه به خبه هلاك شد و چون این خبر به عرض حضرت خاقان سعید رسید، از خواجه عبد القادر گوینده كه سالها ملازم سلطان می‌بود پرسید كه برای سلطان احمد هیچ ساخته‌ای؟ خواجه این رباعی گفته و عملی ساخته به موقف عرض رسانید:
ص: 141
رباعی
عبد القادر زدیده هردم خون‌ریزبا دور سپهر نیستت جای ستیز
كان مهر سپهر خسروی را ناگاه‌تاریخ وفات گشت قصد تبریز فی الجمله سلطان احمد را بعد از هلاك دو سه روز بر خاك انداختند به سبب آن‌كه فتنه‌انگیزان می‌ساختند كه سلطان به سلامت بیرون رفت. تبریزیان اجازت خواسته به موجب وصیت سلطان، در عمارت دمشقیّه پهلوی مادر و برادر مدفون شد.
سپردند تبریزیانش به خاك‌سوی خانه رفتند دل چاك‌چاك و شاه ولد بن شاهزاده شیخ علی بن سلطان اویس كه ملازم عم به تبریز آمده بود و سلطان علاء الدوله بن سلطان احمد كه در قلعه عبد الجوز محبوس بود شربت شهادت چشیدند و به دمشقیه سر نهادند.
و سلطان در وقت عزیمت تبریز از پادشاه شروان امیر شیخ ابراهیم استمداد نموده بود و او پسر خود كیومرث را روان فرمود و در روز هزیمت سلطان احمد، كیومرث نزدیك رسیده متحیر بماند.
مصرع
نه رأی سفر كردن و نه روی اقامت
امیر قرایوسف او را گرفته در قلعه ارجیش حبس فرمود و امیر شیخ ابراهیم هرچند مال تقبل نمود مفید نبود.
چون امیر قرایوسف را این فتوحات میسر شد، از غارت و گناه تبریزیان كه مدد سلطان احمد كرده‌اند گذشته، از راه مرند عزیمت یورت خود نمود و چندگاه آن‌جا بوده به عزم قشلاق به تبریز آمد. در این اثنا شنید كه میرزا رستم از محاربه برادر و قحط اصفهان روگردان شده متوجه تبریز است چنانچه ذكر آن گذشت. امیر قرایوسف شرایط تعظیم تقدیم نمود و چند روز طویهای سنگینی فرمود و به عزم روان
ص: 142
داشتن میرزا رستم، اواسط رجب، به طرف مراغه آمد و در حدود لیلان امیر محمد سارو تركمان از جانب عراق عرب آمده به تشریف و نواخت مشرف شد و اواخر رجب، میرزا رستم را با نوكران خدمتهای خسروانه و خلعتهای ملوكانه تعیین نمود و اسبان خوب كشید و جمعی نوكران اعتمادی ملازم ساخته روان داشت و خود در غایت عظمت و نهایت ابهت به طرف تبریز رفت.

وقایع سنه اربع عشرة و ثمانمایه ذكر قضایا كه در خراسان واقع شد

اشاره

حضرت خاقان سعید در افتتاح این سال به سعادت و اقبال در ییلاق بادغیس بود چنانچه صریر قلم سخن‌پرداز شرح آن بازنمود و در این اثنا، میرزا عمر شیخ بن میرزا پیرمحمد از جانب فارس و عراق به خدمت آن حضرت آمد و سبب آن بود كه میرزا اسكندر چون آن ممالك در تصرف آورد، صلاح وقت در آن دید كه میرزا عمر شیخ و میرزا سلطانعلی بن میرزا رستم را كه برادرزادگان او بودند از مملكت عذر خواهد. چه ایشان را استعداد سلطنت از روی وراثت و استحقاق متعین بود. متوهم شد كه ناگاه جمعی ایشان را بر آن دارند كه سر به طلب ملك برآرند و اختلال به سلطنت و زوال به دولت او رسد و شاهزادگان از این معنی منزه و مبرا بودند. فی الجمله ایشان متوجه دار الأمان خراسان شده اواخر محرم در ییلاق بادغیس دستبوس یافته منظور نظر كیمیا خاصیت گشتند.
و هم در ییلاق بادغیس، ایلچی هندوستان رسید كه خضر خان پادشاه بعضی از آن ممالك اظهار اذعان نموده قاضی مولتان را كه واسطه عقد اكابر آن دیار بود با تحف و هدایا ارسال نموده نام و القاب آن حضرت را زینت منابر و نقش دنانیر ساخته به عرض رسانید و آن حضرت ملتمسات او به ایجاب مقرون گردانیده و تشریفات گرانمایه پوشانیده انعام و اكرام نمود و اجازت مراجعت فرمود و حمزه چهره نوكر میرزا الغ بیك رسید و یكی را از مغولان مقید رسانید و عرضه داشت كه
ص: 143
امیر شیخ نور الدین پیش محمد خان پادشاه مغولستان رفته و او شمع جهان را به مدد او فرستاده قریب سیرام رسیدند و شرح این سخن گفته آید ان شاء اللّه تعالی.
و سلطان اویس پسر امیر ایدكو برلاس از جانب كرمان قاصد فرستاد كه میرزا اسكندر ممالك فارس و عراق مضبوط ساخته عازم كرمان شده و در نواحی كرمان خرابی بسیار می‌كند.
در این ولا، باز نوكر میرزا الغ بیك آمده و مغولی را دربند آورده اخبار سایر (؟) كرد و شرح آن آید.
بعد از این، حضرت خاقان سعید خاطر خطیر از طرف ماوراء النهر جمع ساخته لشكرها را اجازت فرمود و از عرصه بادغیس عنان مركب كامرانی به مستقر جهانبانی انعطاف داده در دار السلطنه هرات باغ زاغان* مركز پرگار دولت و نقطه دایره خلافت آمد. و در این ایام، نوكر امیر شیخ ابراهیم از مملكت شروان رسیده پیشكشهای پادشاهانه به عرض رسانید و آن حضرت فرستاده را عنایت فرمود رعایت كرده بازگردانید.
و از جانب سمرقند خبر آمد كه امیر شاه ملك به جانب مغولستان رفته و الجای بسیار گرفته و این سخن محتاج بیان است.

ذكر یاغی شدن امیر شیخ نور الدین كرّت ثانی‌

سابقا مذكور شد كه امیر شیخ نور الدین در حوالی سمرقند منهزم گشت اما همچنان سودای استقلال در خیال داشت و هرزمان سر راهی می‌گرفت و هرطرف فتنه‌ای می‌انگیخت. نویین اعظم امیر شاه ملك عرضه داشت به پایه سریر اعلی فرستاد كه شیخ نور الدین ترك یاغیگری نمی‌كند. اگر فرمان شود صوران را محاصره كنیم، شاید كه آن صید وحشی به دام آید. حضرت خاقان سعید فرمود كه صلاح و فساد آن طرف به عهده اوست. هرچه مصلحت داند چنان كند. و امیر شاه ملك اواسط رمضان سال گذشته از سمرقند متوجه صوران گشت و امیر موسی كا
ص: 144
و امیر حمزه ترخان را منغلای ساخت و امیر شیخ نور الدین خبر یافته راه گریز پیش گرفت و پناه به مغول برد. امرای منغلا در عقب رفته بازماندگان او را اثر شیر در گله و گرگ در رمه نمودند و بازآمدند. امیر شاه ملك پیش امیر عبد الخالق پسر امیر خدای‌داد حسینی كه در آن ملك صاحب طرفی بود فرستاد و پیغام داد كه چون لشكر ما عود نماید هرآینه شیخ نور الدین ایمن گشته به صوران آید. باید كه در كمین باشد كه احتمال دارد كه او را به دست آرد. امیر عبد الخالق كه میان او و امیر شیخ نور الدین عداوتی عظیم بود.
مصرع
تیغی كشید و بر سر ره در كمین نشست
امیر شیخ نور الدین بی‌خبر در ولایت درآمد و امیر عبد الخالق ناگهان برو تاخت و جنگ بسیار كرده جمعیت او را پریشان ساخت و امیر شیخ نور الدین با سی سوار باز به جانب مغول رفت و امیر عبد الخالق اگرچه او را می‌توانست گرفت اندیشه كرد كه اگر او را از میان بردارد، امیر شاه ملك او را نیز در آن طرف نگذارد.
فی الجمله امیر عبد الخالق از جمله غنایم ده هزار اسب گرفت و مریض شده بعد از هفتده روز وفات یافت.
بیت
به فیروزی اندر بترس از گزندكه یكسان نگردد سپهر بلند امیر شاه ملك جای او را، بعد از تسخیر آن بلاد، به تیمور ملك پسر دولدای داد كه در شمایل او دلایل مردانگی و مخایل فرزانگی مشاهده می‌افتاد. امیر شیخ نور الدین پیش محمد خان پسر خضر خواجه پادشاه مغولستان رفت و سعی كرد كه ایلچیان امیر شاه ملك را كه آنجا بودند گرفتند و خان پانزده هزار مرد مقرر فرمود كه همراه برادر او شمع جهان متوجه ماوراء النهر شوند و امیر شاه ملك وقوف یافته صورت حال عرضه داشت پایه سریر اعلی كرد و میرزا الغ بیك در سمرقند توقف
ص: 145
نمود و امیر شاه ملك عزم رزم مخالفان جزم كرد و مغولان به محاصره سیرام كه در تصرف كسان امیر عبد الخالق بود اشتغال داشتند. خبر توجه امیر شاه ملك یافتند.
عازم جانب او شدند. و امیر شاه ملك از عزیمت ایشان آگاه شد. تدبیری اندیشید كه موافق تقدیر آمد و شرح آن‌چنان است كه شایستم [را] كه نوكر شایسته او بود با دو هزار سوار نامدار مقرر فرمود كه ایلغار كرده به ولایت ینگی درآیند و به خانه‌های مغولان كه در آن ولایت بود دستبردی نمایند. شایستم روز و شب سرعت سیر نموده به نوعی شتافت كه مخالفان را بر بستر امن در خواب غفلت خفته یافت و آن مجموع را غارتیده خانه‌ها را زیروزبر برگردانید و الجای بسیار گرفته شش هزار اسب به خدمت امیر شاه ملك رسانید. مغولان این خبر شنیده از هم فروریختند و هریك به طرفی گریختند.
و امیر شاه ملك احوال معاودت مغولكان عرضه داشت پایه سریر اعلی نمود.
در وقتی كه موكب همایون در ییلاق بادغیس بود آن حضرت لشكرها را اجازت داده به مستقر دولت مراجعت نموده چنانچه ذكر آن گذشت. این است شرح احوال كه قلم عنبرین خال به طیب وعده آن مقال مشك‌سای گشت.

ذكر توجه حضرت خاقان سعید به جانب ماوراء النهر

چون امیر شیخ نور الدین از طرف مغولان طرفی برنبست و دندان طمع او در كام ناكامی شكست روی به حیله آورده كسان به مغولستان فرستاد و به صورت عرضه داشت پیغام داد كه بارها گفتم كه امیر شاه ملك با شما دوست نیست و غدر می‌كند. باور نمی‌كردید. اینك تمام الوس را برهم زد. اگر تدارك این قضیه نخواهید كرد ضرر او زیادت خواهد شد.
محمد خان با لشكر فراوان عازم ماوراء النهر شده خبر به سمرقند رسید و میرزا الغ بیك شرح واقعه به پایه سریر اعلی رسانید. حضرت شاهرخی به احضار لشكرها فرمان فرمود و به دولت و سعادت عزیمت ماوراء النهر جزم نمود و چهارشنبه
ص: 146
سلخ ربیع الأول از دار السلطنه هرات به باغ مختار آمد و با لشكرهای جهان روان شده به آب‌مرغاب رسید و قاصد میرزا الغ بیك خبر رسانید كه مغولان به ولایت خود بازگشتند.
و شرح این حال از روی اجمال آن است كه محمد خان از تختگاه خود به موضع علان‌باشی كه میان ینگی و صوران است آمد و امیر شیخ نور الدین ملحق شد.
محمد خان با اعیان دولت خود مشورت نموده مردم كاردیده تجربه یافته گفتند چه موجب است كه ما برای شیخ نور الدین با قومی با قوت و با جمعی با شوكت دشمنی كنیم و حال جنگ معلوم نیست. ایلچی حافظ نام پیش امیر شاه ملك فرستاده پیغام داد كه سابقا میان ما عداوتی نبود و صورت نزاعی كه روی نمود به انگیز صاحب غرضان بود. این زمان با تو دوستی می‌كنیم. اگر میان تو و شیخ نور الدین نزاع باشد ما او را حمایت نمی‌كنیم. امیر شاه ملك ایلچی را رعایت كرده خوشدل بازگردانید و نوروزبخشی را با بیلاكات پادشاهانه به خدمت محمد خان فرستاد و از جانبین قواعد مصادقت تأكید یافت.
در این اثنا نوكر میرزا الغ بیك، ملك یساول رسید و به موقف عرض رسانید كه میان میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك كدورتی واقع است. آن حضرت از جهت معاودت مغول و خبر ملك یساول در عزیمت جانب ماوراء النهر متردد بود و چند روز در النگ جیجكتو توقف نمود و امیر سید علی ترخان جهت تحقیق اخبار به سمرقند ارسال فرمود. امیر سید علی تفحص احوال نموده دانست كه از آن وقت كه آن حضرت امیر شاه ملك را عنایت فرمود و در ممالك ماوراء النهر صاحب‌اختیار ساخت، تمام امور بر وفق رای جمهور به فكر صایب و نظر ثاقب منتظم گردانیده و با میرزا الغ بیك در مقام نصیحت و دولتخواهی است امّا اكثر طباع خاصه پادشاهان را نصیحت تلخ آید. چه ایشان همه وقت طعم ایام را شیرین و خوشگوار به كام خود خواهند و همه عالم را فرود خود بینند و اگر امیر بنابر مصلحت خلاف رای شاهزاده كرده باشد اصحاب اغراض آن را بر بی‌حسابی و سبك داشت حمل كنند و بنوعی
ص: 147
دیگر بازنمایند و چگونه گمان توان برد كه نصیحت موجب عداوت گردد.
بیت
دارو سبب درد شد این‌جا چه امید است‌زایل شدن عارضه و صحت بیمار و امثال این قضایا از قید حسّاد و مكر اضداد بعید و بدیع نیست خاصه به درگاه سلاطین. فی الجمله امیر سید علی ترخان بازآمده شروع احوال به عرض رسانید و از آن طرف امیر شاه ملك متوجه مغول شد. حضرت خاقان سعید خواست كه ضبط مملكت به نوعی نماید كه مناسبت ناموس سلطنت باشد. بنابرآن، موكب ظفرنشان عازم سمرقند شد و به قبة الأسلام بلخ آمده بر جیحون پل بستند و موكب منصور بیست و یكم جمادی الأولی عبور فرمود و میرزا الغ بیك و جمیع بزرگان در منزل قشقا شرف دستبوس یافتند و آن حضرت چون آفتاب در بیت شرف دار السلطنه سمرقند نزول نمود و به مزار اكابر آن دیار و صاحبقران نامدار رفته صلات و صدقات به مستحقان رسانید و مرغزار كان گل لشكرگاه گردانید و بعد از چند روز نوكر امیر شاه ملك سر امیر شیخ نور الدین را آورد و شرح این سخن از نوادر وقایع است.

شرح قتل امیر شیخ نور الدین به حسن تدابیر امیر شاه ملك به دست هرقداق‌

هركه را تسییر درجه طالع به جرم قاطع رسد، هرآینه از نظر سعادت اثر نحوست یابد و هرصورت كه با خود نقش بندد غیر آن در آیینه خیال جمال نماید.
بیت
هزار نقش برآرد زمانه و نبودیكی چنانكه در آیینه تصور ماست و كسی را كه در این معنی شكی باشد و حكایات گذشته را باور نكند گو
ص: 148
به چشم عبرت صورت این حال مشاهده نماید و به گوش هوش این حكایت استماع فرماید. چه در تواریخ قدما و مؤلفات فضلا چنین حادثه مطالعه نرفته و معاینه نگشته.
و كیفیت واقعه چنان بود كه چون امیر شاه ملك عزیمت مغولستان نمود و در كنار سیحون عزم پل بستن نمود، امیر شیخ نور الدّین آگاه شد. قاصدی پیش چنگیز اغلان فرستاد و پیغام داد كه من با امیر شاه ملك بد كرده‌ام و خود عذرخواهی نمی‌توانم نمود. توقّع آن‌كه میان ما واسطه شوی و هرچه از این طرف تقبل نمایی به تقدیم رسد. چنگیز اغلان رمضان اوزبك را كه از اعیان نوكران او بود و به چرب‌زبانی آب لطف به آتش عنف امتزاج می‌نمود روان نمود و فرمود كه امید به جناب امارت‌مآب آن است كه ملتمس رد نكند و نصیحت قبول فرماید. چه معلوم است كه درخت دشمنی میوه پشیمانی بارآرد و تخم نزاع ثمره انقطاع دهد. شما را سوابق مودت و لواحق محبت در میان بوده اگر آن‌جناب نصیحت به سمع رضا اصغا نمایند من قبول می‌كنم كه امیر شیخ نور الدین بعد از این در مقام رضاجویی درآید.
امیر شاه ملك گفت اگر سر صلح و صفا دارد، تومان آقا و برادر او شیخ حسن و نوكرش شنكم و پسرش محمود شاه را پیش ما فرستد تا سخن او اعتماد را شاید. این مثل مشهور است كه هركه شیر گرم خورده تا آب پف نمی‌كند نمی‌خورد. شیخ نور الدین ما را بسیار بازی داده است.
چون امیر شیخ نور الدین از جانب چنگیز نومید شد، علی كا نوكر امیر تابان را كه مدت چهار ماه در بند داشت، پیش امیر موسی كا و امیر دولتخواجه فرستاد كه شما تا كی جانب شاه ملك اندا گرفته‌اید. وقت آمد كه طرف ما گرفته آشتی دهید.
اگر او به درشتی سخن گوید او را به لطف و نرمی از آن منع كنید. امرا سخن گفته امیر شاه ملك ایشان را پیش امیر شیخ نور الدین فرستاده خود متعاقب به صوران آمد و قاصد روان داشته گفت اگر به گناه اعتراف كرده می‌گویی «بد كردم» من با تو صلح می‌كنم و اگرنه میان من و تو جنگ است. امیر شیخ نور الدین گفت اگر امیر
ص: 149
شاه ملك با دو نوكر به در قلعه آید تا من نیز با دو نوكر بی‌رسول و پیغام سخن كنیم بهتر باشد. بر این قرار هردو یكدیگر را دیده سلام كردند. كنار گرفته بوسیدند.
امیر شاه ملك گفت همه عالم را معلوم است كه حضرت صاحبقران ترا به منزله فرزندان تربیت فرموده به درجه بزرگ امارت رسانید و تو خود انصاف ده كه هیچ آفریده با این خاندان این جرأت بی‌حرمتی كرده كه تو می‌كنی؟ حالا الماضی لا یذكر.
مصرع
كه گفته‌اند بزرگان كه از گذشته نگویند
من بر كرم حضرت خاقان سعید اعتماد دارم كه تو اگر در مقام اعتذار آیی ترا گزندی نرسد. امیر شیخ نور الدین گفت ریسمان كه بگسیخت درست نمی‌شود و اگر شود پیوند گره باقی ماند.
بیت
رشته چو گسیخت می‌توان بست‌امّا به میان گره بماند سخن صلح قرار نگرفت. امیر شاه ملك تومان‌آغا را سلام كرده و زمان حضرت صاحبقران را یاد آورده در گریه شد و امیر شاه ملك شیخ نور الدّین را گفت روز بلند شد و هوا گرم. از برای ما شامیانه و خوردنی فرست تا زمانی بیاساییم.
بیت
چند روزی كه در این مرحله فرصت داری‌خوش بیاسای زمانی كه زمان این‌همه نیست بدین سخن او را فریب داد. آه از دنیای غدار و فریب آن با یكدیگر.
القصّه موسی كا و امیر دولتخواجه چند نوبت آمدوشد كرده سخن صلح به جایی نرسید. امیر شاه ملك چون دید كه امیر شیخ نور الدین صلح نمی‌كند فكر
ص: 150
هرقداق با امرا در میان آورد. امرا گفتند او از آن نیست كه همچنین قصد او توان كرد.
مصرع
كجا همای به دام كسی درآرد سر
امیر شاه ملك با امرای دیگر سخن نگفته با خود گفت این كار جز به دلیری نمی‌شود و این سر با كسی نباید گفت.
مصرع
گر اهل عقلی این‌همه با خویشتن بگوی
امرا را گفت یك‌بار دیگر این بی‌دولت را نصیحت كنید كه اگر خود فرزند [وار؟] پیش بندگی حضرت نمی‌روند، دو نوكر نیك خود را فرستد تا بازگشتن را ناموسی باشد. امرا رفته و امیر شیخ نور الدین با دو سوار نزدیك قلعه ایستاده با ایشان سخن می‌گفت. امیر شاه ملك هرقداق را گفت تو مرا به‌جای برادری بل بیشتر. اگر امروز قدم جرأت در پیش نهی و بر این معنی كه در خاطر آمده اقدام نمایی شاید كه ظفر روی نماید و نام دلاوری تو بر روی روزگار باقی ماند. در این حال كه امرا بازگردند ترا پیش شیخ نور الدین باید رفت و او چون ترا بیند هرآینه طلبیده در آغوش خواهد گرفت. چون تو نزدیك رسی پیاده شو. چون سر فرودآورد كه ترا در آغوش گیرد، او را دلیر و مردانه چنان در آغوش گیر كه دستهای تو بر پشت او به‌هم رسد.
او را محكم گرفته از اسب فروكش. او را به زیر آوردن عهده تو و ترا نگاهداشتن عهده ما
و هرقداق به در قلعه رفته چون چشم شیخ نور الدین بر او افتاد آواز داد. هر قداق پیاده شده چند كرّت زانو زد و امیر شیخ نور الدّین خم شده و آغوش باز كرده او را در بغل گرفت. چون دست هرقداق غدار از پس پشت امیر به‌هم رسید، به هر زوری كه داشت او را فروكشید و چون بر زمین افتاد زانو بر سینه او نهاد و شمشیر از میان كشیده دو نوكر شیخ نور الدین كه در برون قلعه بودند بر هرقداق تاختند و یكی شمشیر بر بازوی او فرود آورد و هرقداق شیخ نور الدین را به زانو نگاه داشته شمشیر حواله سوار كرد و چنان زد كه لبهای اسب بریده شد و اسبان رم كرده شمشیر بر
ص: 151
روی شیخ نور الدین مظلوم فرود آورد چنان‌كه انگشتهای دست او كه منع تیغ می‌كرد و بینی با یك نیمه كاسه سر جدا شد و امیر شاه ملك از دور بر بالای بلندی چشم بر ایشان داشت. چون هرقداق دست بالا كرد، امیر شاه ملك با دویست سوار مكمّل تاخته به در قلعه رسید و هرقداق هنوز بر سینه شیخ نور الدین بود. چون مدد رسید برخاسته یك دو شمشیر دیگر بر او زد و سرش از تن جدا كرده بر خاك مذلت انداخت.
امیر شیخ نور الدین اگرچه روزی چند با امیر شاه ملك شطرنج منازعت باخت و در بساط مقابله و مقاتله اسب مخاصمت تاخت و در پس فرزین بند فریب ممكن ساخت عاقبت نظر از بازی خصم برداشته و فیل بند عذر او را عدم انگاشته در خانه مات نشست و رقعه حیات برافشاند.
بیت
به پیل‌بازی خود كر چه ساخت فرزین بندبه یك پیاده شه‌رخ ز اسب دور افتاد امیر شاه ملك هرقداق را كه چنان امر خطیر ارتكاب نمود به تربیت و نوازش بسیار فرمود و او را گفت كه همه عمر ممنون تو خواهیم بود. هرقداق عرضه داشت كه اگر من در خدمت مشقتی تحمل كردم به امید رضای مخدوم بر من آسان گشت و كار چنین جز به مساعدت دولت نتواند بود و كدام خدمت از این زیادت باشد كه نام خدمتكاری بنده در میان الوس باقی ماند و این‌همه نتیجه فكر صواب بندگی مخدوم است.
امیر شاه ملك بعد از این واقعه، قلعه صوران را محاصره كرد. حضرت خاقان سعید امیر شاه ملك را طلبیده فرمود كه اهالی قلعه از تو در وهم‌اند. تو پیش ما آی تا ما كس فرستاده ایشان را طلب داریم. امیر شاه ملك كمر فرمان بسته روی به حضرت بهشت صفت كه و اذ رأیت ثم رأیت نعیما و ملكا كبیرا آورد.
ص: 152
مصرع
دست مدار از كمر مقبلان